winter
عضو جدید
من نوجوانی هستم که مثل بقیه انسانها میخندد،غصه میخورد و گاهی هم که دلش میگیرد،گریه میکند و افتخار میکند به اینکه خدا او را افریده و به او مهلت داده تا نفس بکشد.نوجوانی که حرفهای طولانی دلش را برای شما مینویسد،حتمآ دردی حل نشدنی دارد و ان قدر خودش را تنها احساس میکند که فریاد سر میدهد"کز دیو و دد ملولم و انسانم ارزوست".
اقای رییس جمهور هر چه شهر کوچک من بزرگتر میشود خدا هم بیشتر میان جمعیت هزار رنگش گم میشود.
خدایی که تا دیروز روی ایوان خانه مان مینشست،با ما میخندید،گریه میکرد و حتی چای میخورد، خدایی که فقط سر سفره هفت سین بازش نمیکردی تا پول تانخورده به دیگران عیدی بدهی.خدا همان عزیزی بود که به خاطر مردم ان روزگار ،از اسمان پایین می امد و بلند می گفت:من امدم،خورشید امد،شما هم بیایید.خدا همان دوستی بود که توی تک کلاس روستا،کنار بچه ها پشت نیمکتهای کهنه مینشست و بابا را بخش میکرد تا اینکه رسیدند به حرف خ.ان روز بچه ها بدون کشیدن هیچ هجایی بلند فریاد زدند:خدا و او خیلی خوشحال شد.خدا همان رنجیده خاطری بود که رفت و رفت و رفت.
رفت به خاطر اینکه ما ادمها گنده شدیم.به خاطر اینکه ما فکر کردیم،پیشرفت همان توی دهان طبیعت زدن است،فکر کردیم تنور گلی داشتن یعنی عقب ماندگی،به همه چیز فکر کردیم،جز خدایی هر روز بیشتر از روز قبل،دور میشد.(غیر از خدا که هرگز در فکر ان نبودی هر چیز کز تو گم شد،وقت نماز پیداست.)
گفتیم:خدا رفت،عیب ندارد،با ماشین و هواپیما به دنبالش میگردیم،نقد را ول کردیم و دو دستی چسبیدیم به نسیه.خدا رفت و ما ماندیم که حالا باید از چه کسی فرار کنیم و چه کسی را فراری بدهیم.دیوار،این بهترین فکری بود که به مخ سنگین بشر خطور کرد.
اجر به اجر بالا اوردیم و بالاخره موفق شدیم که ناممان را در صفحات تاریخ جاودانه کنیم.ما رکورد دور شدن از یکدیگر را شکستیم و حالا بعد از گذشت این همه سال،هنوز هم فکر میکنیم که ما نابغه ترین ادمهای روی کره زمین هستیم.تازه یک اختراع جدیدتر،دیوار دیگر دمده شده.حالا ادمها یاد گرفته بودند که طبقه ها را تند تند بالا ببرند و اپارتمان شد هنر دوران ما.
و سرمقاله اش هم برای گول زدن خودمان نوشتیم،هر چه بالاتر به خدا نزدیکتر،عجب ادمهای با شعوری هستیم،الحق و الانصاف که باید جایزه نوبل اسکار،شیر طلایی و...را با مراسمی ویژه به ما بدهند.
اقای رییس جمهور من ایمان دارم به زودی دگر هیچ درختی روی زمین یافت نمیشود.من مطمأنم که ما ادمها در اینده،حتی به یکدیگر سلام هم نخواهیم کرد،کلمه ای که سلامتی می اورد.پس به من حق بدهید که ارزو کنم روزی انسانهای ناسپاس به این مرز برسند تا شاید زمین کمی راحتتر نفس بکشد،و خدا هم کمی از هق هق گریه هایش کم کند و ان قدر غصه نخورد که چرا خیل عظیمی از جوانان کنار خیابانها ایستاده اند و از زور بیکاری به زمین و زمان ناسزا میگویند،تا شاید خدایی که قهر کرده و رفته دوباره برگردد و با ما اشتی کند.
من هم دم گوشهایش خواهم گفت: که عده ای از ما را با خودش به اسمان ببرد تا زمین برای همیشه لباسهایش را باز کند و بعد از میلیاردها سال دوباره بخندد.
برگرفته از سایتwww.roshd.ir
اقای رییس جمهور هر چه شهر کوچک من بزرگتر میشود خدا هم بیشتر میان جمعیت هزار رنگش گم میشود.
خدایی که تا دیروز روی ایوان خانه مان مینشست،با ما میخندید،گریه میکرد و حتی چای میخورد، خدایی که فقط سر سفره هفت سین بازش نمیکردی تا پول تانخورده به دیگران عیدی بدهی.خدا همان عزیزی بود که به خاطر مردم ان روزگار ،از اسمان پایین می امد و بلند می گفت:من امدم،خورشید امد،شما هم بیایید.خدا همان دوستی بود که توی تک کلاس روستا،کنار بچه ها پشت نیمکتهای کهنه مینشست و بابا را بخش میکرد تا اینکه رسیدند به حرف خ.ان روز بچه ها بدون کشیدن هیچ هجایی بلند فریاد زدند:خدا و او خیلی خوشحال شد.خدا همان رنجیده خاطری بود که رفت و رفت و رفت.
رفت به خاطر اینکه ما ادمها گنده شدیم.به خاطر اینکه ما فکر کردیم،پیشرفت همان توی دهان طبیعت زدن است،فکر کردیم تنور گلی داشتن یعنی عقب ماندگی،به همه چیز فکر کردیم،جز خدایی هر روز بیشتر از روز قبل،دور میشد.(غیر از خدا که هرگز در فکر ان نبودی هر چیز کز تو گم شد،وقت نماز پیداست.)
گفتیم:خدا رفت،عیب ندارد،با ماشین و هواپیما به دنبالش میگردیم،نقد را ول کردیم و دو دستی چسبیدیم به نسیه.خدا رفت و ما ماندیم که حالا باید از چه کسی فرار کنیم و چه کسی را فراری بدهیم.دیوار،این بهترین فکری بود که به مخ سنگین بشر خطور کرد.
اجر به اجر بالا اوردیم و بالاخره موفق شدیم که ناممان را در صفحات تاریخ جاودانه کنیم.ما رکورد دور شدن از یکدیگر را شکستیم و حالا بعد از گذشت این همه سال،هنوز هم فکر میکنیم که ما نابغه ترین ادمهای روی کره زمین هستیم.تازه یک اختراع جدیدتر،دیوار دیگر دمده شده.حالا ادمها یاد گرفته بودند که طبقه ها را تند تند بالا ببرند و اپارتمان شد هنر دوران ما.
و سرمقاله اش هم برای گول زدن خودمان نوشتیم،هر چه بالاتر به خدا نزدیکتر،عجب ادمهای با شعوری هستیم،الحق و الانصاف که باید جایزه نوبل اسکار،شیر طلایی و...را با مراسمی ویژه به ما بدهند.
اقای رییس جمهور من ایمان دارم به زودی دگر هیچ درختی روی زمین یافت نمیشود.من مطمأنم که ما ادمها در اینده،حتی به یکدیگر سلام هم نخواهیم کرد،کلمه ای که سلامتی می اورد.پس به من حق بدهید که ارزو کنم روزی انسانهای ناسپاس به این مرز برسند تا شاید زمین کمی راحتتر نفس بکشد،و خدا هم کمی از هق هق گریه هایش کم کند و ان قدر غصه نخورد که چرا خیل عظیمی از جوانان کنار خیابانها ایستاده اند و از زور بیکاری به زمین و زمان ناسزا میگویند،تا شاید خدایی که قهر کرده و رفته دوباره برگردد و با ما اشتی کند.
من هم دم گوشهایش خواهم گفت: که عده ای از ما را با خودش به اسمان ببرد تا زمین برای همیشه لباسهایش را باز کند و بعد از میلیاردها سال دوباره بخندد.
برگرفته از سایتwww.roshd.ir
آخرین ویرایش: