این عقل من

ofakur

عضو جدید
کاربر ممتاز
این عقل من
این عقل من است که مرا در مقابل این مدیران قرار داده است. مدیرانی که وجودشان را با بی صلاحیتی هایشان در محیط کار هم تایید میکنند. سر برج را با دقت هوسبازانه ای تعقیب میکنند تا حقوقشان را بگیرند و خوش باشند . مدیرانی که تنها احساسشان فارغ از مسئولیت بودنشان است. یعنی برایشان همه چیز مجاز است الا کار و تلاش هدفدار و از روی برنامه . سرتاسر زندگی این مدیران برایشان بمثابه زمان حال جاودانه است که نه تغییر میکند و نه نیازی به آماده سازی ساز و کار برای آینده در آن تعریف میشود. سرتاسر زندگی کاری این مدیران عبارت است از کتابی است که تنها یک صفحه دارد و روی آن نوشته شده : فکر میکنم که این جمعه هم سپری شد و فردا باز باید سر کار بروم و مواظب باشم که تا جمعه دیگر هیچ تغییری در هیچ جایی حاصل نشود. این مدیر تنها یک کار بلد است و آن توجیح نکردن علت بیکاری اوست و با این عادت شاید جایزه انسان صادق را هم به او بدهند .سرتاسر زندگی کاری او بی ثمری به حد اعلا رسیده ای را نشان میدهد که یک ثمر بیشتر نداشته و آن راحتی او در کار و زندگی و کسب درآمد و عنوان های ریز و درشت افتخاری بوده که امثال خودش به او بخشیده اند و شکر خدا هیچ کم و کسری هم در زندگیش دیده نمیشود. فرداهم که بازنشسته شد , میتواند با این همه انرژی که در مدت سی سال استراحت مطلق در اداره اش پس انداز کرده است , کار های سودآور زیادی را هم برای خودش انجام بدهد. مدیر مورد نظر من شخصی است که فقط از همه ادراکات و غرایز انسانی فقط یک حس دارد و آن میل اوست. او هر وقت میلش را داشته باشد , به آشنایی با روند امور اداره اش میپردازد. اگر میلش را داشته باشد قدرتش آنقدر هست که او وظائفش را انجام دهد همانقدر که میل دیگر او آنقدر قدرت دارد که او با تمام توان لیست اقدامات همکاران زیر دست خودش را بازبینی کند و از آنها بازخواست نماید. ولی همین شخص همیشه تا یکقدمی انجام کار پیش میرود و ادامه آنرا به معاونش میسپارد و هیچوقت هم نتیجه اقدامات او را پیگیری نمیکند.میل او, او را تا آنجا پیش میبرد که فقط نشان بدهد که ممکن است کار کند و یا کار بخواهد. میل این انسان فقط به همه همکارانش این حس را القاء میکند که او فرصت توجه و پی گیری را از دست نداده است. مدیر مورد هدف من مردی است روشن بین , خونسرد و خاموش و برای رفع احتیاجات حتمی ساخته نشده است.این مدیر همیشه طوری است که بیهوده بودن اساس کار اوست نه مغلوب خود او.این مدیر چنین است. این مدیر روشن بینی و با تجربگی خود را یک روز پس از بازنشستگی بدست می آورد . او در مدت خدمتش هیچگاه طغیان نمیکند و همیشه راضی و خوشحال است . هر چه پیش آید خوش آید شعار اوست و حتی معلوم هم نمیشود که او کارش را بلد هست یا نه . خونسردی او هم از سر درک مفاهیم نیست بلکه علتش از سر سستی و تنبلی اوست. مدیر مورد نظر من , نه معنای واقعیت محض را میداند و نه حتی در برابر آن هم قرار میگیرد.فکر کردن او به کار و انجام وظائفش از نوع همان ناتوانی مخصوصی است که در آن ورطه او کار و وظیفه را با همین مفاهیم مجازی و با الهام از دنیای خودش معنی میکند و نهایت انجام آن هم غوطه ور کردن خود در وسوسه سکوت و بی تحرکی است.
 
بالا