
در سالگرد شهادت شهید «داریوش رضایینژاد» به گفتوگو با همسرش مینشینیم و او از تلاشهای این نخبه کشورمان در دوران نوجوانی در شهر آبادانان ایلام تا شهادتش در تهران را روایت میکند: * مردم آبدانان داریوش را دوست داشتند من و داریوش متولد آبدانان ایلام هستیم. پدرم در مقطعی از تدریس، معلم او بود. داریوش هم در شهرمان به عنوان فردی شناخته شده به لحاظ علمی بود. او در شرایط سختی درس میخواند اما همیشه شاگرد اول بود. داریوش روی پای خودش میایستاد. دوره راهنمایی و دبیرستان را جهشی خواند و در 16 سالگی وارد دانشگاه شد. من دانشجوی علوم سیاسی در دانشگاه تهران بودم و داریوش دانشجوی ارشد دانشگاه ارومیه و کارمند یکی از مؤسسات تحقیقاتی کشور بود. ازدواج ما کاملاً سنتی و با نظر خانوادهها صورت گرفت. داریوش با برادر بزرگترم همکلاس بود و من هم دورادور اسم او را شنیده بودم، اما اصلاً همدیگر را ندیده بودیم. از جایی که مردم شهر آبدانان، داریوش را به عنوان شخصیتی آرام، مردمدار و علمی میشناختند، همه دیدگاه مثبتی نسبت به وی داشتند. گاهی اوقات رفتار شخص در اجتماع و خانواده باهم تعارض دارد اما داریوش شخصیت اجتماعی و خصوصیاش منطبق باهم بود چه در خانواده کوچک که من و آرمیتا و داریوش بودیم و چه در خانواده پدری داریوش و خانواده من. پدر شهید رضایینژاد بازنشسته سپاه است. وی از نخستین روزهای جنگ تحمیلی در جبهه جنوب غرب و غرب یعنی در ایلام و مهران حضور داشت. با توجه به این، داریوش از عملیاتهایی که پدرش در آن شرکت داشت، به خوبی مطلع بود. در سال 78 کارهای فرهنگی در آبدانان را آغاز کردیم. عید نوروز سال 79 جلسات عمومی در آبدانان برگزار شد که مردم هم استقبال خوبی از این برنامه داشتند اما به جهت عدم حمایت مسئولان، مجبور شدیم کار را کنار بگذاریم. با این وجود داریوش همیشه علاقمند به انجام کاری در این منطقه بود و اخبار و تحولات ایلام را پیگیری میکرد. * داریوش را نمیشناختم؛ پدرم برای ازدواج من با او تأکید داشت من با برادرشوهرم همدانشکدهای بودم. در رابطه با ازدواج داریوش با من، در خانواده آنها صحبتهایی شده بود. تا اینکه آنها به خواستگاری آمدند. داریوش برای نخستین بار مرا دید و بعد از ازدواج میگفت «اولین بار که تو را دیدم با خودم گفتم این خانم همان کسی است که من میخواهم». من شناختی از داریوش نداشتم، یکی از دلایلی که در ابتدا دوست نداشتم با داریوش ازدواج کنم این بود که او میگفت «ترجیح میدهم همسرم در ابتدا خانهدار باشد و بعد تحصیل کرده و در اجتماع حضور پیدا کند» اما پدرم تأکید میکرد که با او ازدواج کنم. بالاخره زمانی که قرار شد جواب مثبت به داریوش بدهم، با یک بیت شعر «اگر شرم و طبع دخترانهام بگذارد؛ سؤال عشق تو را هم جواب خواهم داد» به او جواب دادم. من دوست داشتم، مهریهام 114 سکه باشد، اما خانوادهام روی تاریخ تولد یا حتی بیشتر بحث میکردند. پدرم نظرش این بود که مهریه باید معقول و طوری باشد که اگر در شهرمان این مهریه باب شد، سایر مردم برای مهریه فرزندانشان متوقع نشوند. لذا با 500 سکه مهریه به عقد داریوش درآمدم. بین من و داریوش هیچ وقت صحبتی درباره مهریه نشد و حتی بارها شده بود که میخواستم کتباً مهریهام را ببخشم، چون اعتقاد داشتم اگر قرار باشد زندگی خوب و شیرین باشد، مهریه نمیتواند آن را شیرینتر کند و قبل از شهادت داریوش مهریه را لفظی به او بخشیدم. * آغاز زندگی مشترک در زیرزمین 40 متری برای برگزاری مراسم عقدمان، فقط 90 هزار تومان هزینه کردیم. خرید عقد و عروسی هم نداشتم، فقط یک حلقه ازدواج آن هم بعد از عقد که به تهران آمدم، خریدم. چون خانواده ما به شدت مخالف خرید و فشار مالی به داریوش بودند. خودم نیز میدانستم اگر در آن دوران توقع بالایی از داریوش داشته باشم، بعداً در زندگی باید فشارهای اقتصادی را تحمل کنم. من و داریوش زندگی مشترکمان را در 26 آذر 1380 در یک زیرزمین 45ـ40 متری در بلوار مرزداران آغاز کردیم. زندگیمان خیلی ساده بود. بعد از ازدواج یک سال پشت کنکور کارشناسی ارشد ماندم و سپس در دانشگاه علامه طباطبایی با رتبه 26 در رشته علوم سیاسی پذیرفته شدم. * نمیدانستم داریوش چه کار میکند در طول زندگی خیلی به یکدیگر علاقمند بودیم و هیچوقت از این ازدواج پشیمان نشدیم. بعد از یازده سال زندگی مشترک، من و داریوش از مسائل مختلفی که پیش میآمد، به خاطر هم با کمال میل میگذشتیم. در طول دوران زندگیمان هیچوقت مطلب یا موردی را از همدیگر مخفی نکردیم و تنها چیزی که داریوش هیچوقت در مورد آن با من صحبت نکرد، مسئله کارش بود. حتی آدرس و شماره محل کار او را نداشتم و فقط میدانستم او در یک نهاد دولتی کار میکند؛ گاهی هم به من گوشزد میکرد تا در موارد مختلف احتیاط کنم. گاهی که در رابطه با کارش از او سؤال میکردم، او میگفت «به نفعت است که ندانی و نپرسی که چه کار میکنم» که در این اواخر همکار داریوش شدم و فهمیدم چه کار میکند. * نگاه شهید رضایینژاد به حضور زن در اجتماع داریوش مرا در اجتماع دیده بود؛ از جایی که من دوست نداشتم فقط در خانه باشم، لذا با همکاری داریوش، علاوه بر ادامه تحصیل، در فعالیتهای علمی ـ تحقیقاتی مشارکت داشتم. برای او هم خیلی مهم بود که من در اجتماع فردی موفق باشم. بنده قبل از همکاری با داریوش، مدیر داخلی یک فصلنامه علمی ـ پژوهشی و اطلاعات ملی بودم که واقعاً از راهنماییهای داریوش استفاده کردم؛ اگر راهنماییهای او نبود، نمیتوانستم موفق باشم. در آن فصلنامه حقوق چندانی نداشتم اما برای داریوش مهم بود که فعالیت اجتماعی داشته باشم، به خصوص اینکه میگفت «دوست دارم مادر بچهام یک آدم تحصیلکرده و آگاه به مسائل اطرافش باشد«.


