اشعار برگزیده علی اکبر خلیلی

artemiss

عضو جدید
کاربر ممتاز
من باتو
من با تو بهار جاودان خواهم کرد
من عشق نهان تو عیان خواهم کرد
من باتو سرود سبز روئیدن را
درساز خوش آهنگ زمان خواهم کرد
من با تو شراب کهنه ی عشقت را
در ساغر پر شرار جان خواهم کرد
من باتو نوید زیستن خواهم داد
گلزار زمانه بی خزان خواهم کرد
من باتو ترنم تر باران را
آرامش جان عاشقان خواهم کرد
من باتو ترانه های عشقی شیرین
با چنگ دلم به گوش جان خواهم کرد
من با تو به شوق دیدن خالق عشق
پرواز به اوج آسمان خواهم کرد
 
آخرین ویرایش:

artemiss

عضو جدید
کاربر ممتاز
عطر عشقی تازه در ساغر کنیم


کاش شعر عشق را از بر کنیم
با خیالی چشم ها را تر کنیم
کاش با ساز بلند آوای عشق
نغمه ی مهر و محبت سر کنیم
کاش در رقص لطیف شاپرک
شور عشقش را به گل باور کنیم
کاش با فریاد بلبل در بهار
گوش بدخواهان گل را کر کنیم
کاش جای می برای شور دل
عطر عشقی تازه در ساغر کنیم
کاش با آهنگ شور انگیز عشق
دف زنیم و هو کشیم و پر کنیم
 
آخرین ویرایش:

artemiss

عضو جدید
کاربر ممتاز
آوای چکاوک ها


تو نغمه ی موزون و موسیقی بارانی
تو شادترین شعری، آهنگ بهارانی
تو زمزمه ی صحرا، آوای چکاوک ها
تو تازه گلی خندان،در باغ و گلستانی
تو بارشی از عشقی در باغچه ی قلبم
تو چشمه ای از شعری، تو شعر خروشانی
تو بوی خوش گل ها در پهننه ی صحرایی
تو رایحه ی عشقی، آمیخته با جانی
تو ساز دل انگیزی، پر نغمه و پر غوغا
تو ناب ترین چنگی، پر شور و غزل خوانی
 

artemiss

عضو جدید
کاربر ممتاز
یلدا


من راز عشق را به تو امشب عیان کنم
با تو حکایت از شب یلدا بیان کنم
دیریست شور عشق به جان شعله می زند
تا کی حدیث عشق خود از تو نهان کنم
یلدا شبی دراز و پر از رمز و رازهاست
امشب تو با منی سخن عشق از آن کنم
یک جرعه ی شراب نگاه تو سوزدم
یک ساغرم بنوش که ترک جهان کنم
ای آتشی که شعله به جانم فکنده ای
من با تو عالمی همه آتش فشان کنم
دانی که بی تو روی بهاران را ندیده ام؟
من باتو سبزم و ترک خزان کنم
 

artemiss

عضو جدید
کاربر ممتاز
در باغ دلم همچو بهار آمد و رفت

آن مایه ی عشق بی قرار آمد و رفت
در باغ دلم همچو بهار آمد و رفت
چون شعله به جان فتاد و افروخت مرا
افسوس که او همچو شرار آمد و رفت
دریای دلم تشنه ی آغوشش بود
بر ساحل عشق، موج وار آمد و رفت
آن لحظه که زد حلقه ی اشکش در چشم
چون بارش عشق اشک بار آمد و رفت
با آمدنش بهار رنگی نو داشت
آن لاله به دشت و لاله زار آمد و رفت
آرامش جان بود و چو جان شیرین بود
دردا! که چو تلخ روزگار آمد و رفت...
 

Similar threads

بالا