فروغ فرخ زاد
.
من از نهایت شب حرف میزنم
من از نهایت تاریکی
و از نهایت شب حرف میزنم
اگر به خانه من آمدی برای من
ای مهربان چراغ بیاور و یک دریچه
که از آن به ازدحام کوچه خوشبخت بنگرم
فریدون مشیری

.
من از نهایت شب حرف میزنم
من از نهایت تاریکی
و از نهایت شب حرف میزنم
اگر به خانه من آمدی برای من
ای مهربان چراغ بیاور و یک دریچه
که از آن به ازدحام کوچه خوشبخت بنگرم
فریدون مشیری

سفر تن را تا خاک تماشا کردی
سفر جان را از خاک به افلاک ببین
گر مرا میجویی
سبزهها را دریاب با درختان بنشین
محمدعلی فردین

بر تربت پاکت بنشینم غمناک
کوهی ز هنر خفته بینم در خاک
از روح بزرگ هنریت فردین
شاید مددی به ما رسد از افلاک
بابک بیات

سکوت سرشار از ناگفتههاست
خسرو شکیبایی

در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد / عشق پیدا شد وآتش به همه عالم زد
حافظ

بر سر تربت ما چون گذري همتي خواه
كه زيارتگه رندان جهان خواهد بود
سهراب سپهری

به سراغ من اگر میآیید
نرم وآهسته بیایید
مبادا که ترک بردارد چینی نازک تنهایی من
احمد شاملو

…
حسن گل نراقی

مرا ببوس
که میروم به سوی سرنوشت
فرهاد مهراد

…
مهدی اخوان ثالث

…
حسین پناهی

خورشید جاودانه میدرخشد بر مدار خویش
ماییم که پا جای پای خود مینهیم وغروب میکنیم هر پسین
میرزاده عشقی

خاکم به سر ز غصه به سر خاک اگر کنم
خاک وطن که رفت، چه خاکی به سر کنم
من آن نیم که به مرگ طبیعی شوم هلاک
وین کاسه خون به بستر راحت هدر کنم
معشوق «عشقی» ای وطن، ای عشق پاک
ای آنکه ذکر عشق تو شام و سحر کنم
صادق هدایت
