water.87
کاربر بیش فعال
یه چیزایی در مورد عشق خدایی نوشتم ولی اونقدر وسیع بود که وسط راه کم اوردم .اگه خواستین کاملش کنین.
از بامداد ازل که عرش خدایی را عزم آفرینش در بر گرفت عشق این واژه ی مقدس نیز به خود رنگ و بویی تازه پذیرفت.
ازهمان لحظه که درجسم خاکی انسانی روح متعالی الهی دمیده شد عشق او نیز سراسر در وجود او متبلور گردید و این گل بی ارزش را کیمیا گردانیدتااز فرش خاکی دنیا به عرش ملکوتی کبریایی سوق یابد.
آن یگانه عاشق که هنر عشق ورزیدن را در وجود یکایکمان شعله ور ساخت و بدین ترتیب جهانی شکل گرفت .
تاکنون چند بار جلوه های عشق بی حد الهی را در زندگی با تمام وجود احساس کرده ایم؟شاید آنقدر در پیچ و تاب این زندگی مادی گم شده ایم که معبود حقیقی خود را از یاد برده ایم فراموش کرده ایم از کجا آمده ایم وبه کجا خواهیم رفت . بارها ار خود پرسیده ایم هدف از آفرینش ما چه بوده است؟اما چون جواب آن در گرو تحقیق و تفکر است وشاید به این دلیل که هدف اصلی آفرینش ما را از این حصاری که برای خود ساخته ایم وبه آن به شدت دل بسته ایم دور می کند ویا خلاف امیال وخوشی های چند روزه ی ماست به آنها پشت کرده ایم.
همه عمر بر ندارم سر از این خمار مستی
که هنوز من نبودم و تو در دلم نشستی
تو نه مثل افتابی که حضور و غیبت افتد
دگران روند و ایند و تو همچنان که هستی

از بامداد ازل که عرش خدایی را عزم آفرینش در بر گرفت عشق این واژه ی مقدس نیز به خود رنگ و بویی تازه پذیرفت.
ازهمان لحظه که درجسم خاکی انسانی روح متعالی الهی دمیده شد عشق او نیز سراسر در وجود او متبلور گردید و این گل بی ارزش را کیمیا گردانیدتااز فرش خاکی دنیا به عرش ملکوتی کبریایی سوق یابد.
آن یگانه عاشق که هنر عشق ورزیدن را در وجود یکایکمان شعله ور ساخت و بدین ترتیب جهانی شکل گرفت .
تاکنون چند بار جلوه های عشق بی حد الهی را در زندگی با تمام وجود احساس کرده ایم؟شاید آنقدر در پیچ و تاب این زندگی مادی گم شده ایم که معبود حقیقی خود را از یاد برده ایم فراموش کرده ایم از کجا آمده ایم وبه کجا خواهیم رفت . بارها ار خود پرسیده ایم هدف از آفرینش ما چه بوده است؟اما چون جواب آن در گرو تحقیق و تفکر است وشاید به این دلیل که هدف اصلی آفرینش ما را از این حصاری که برای خود ساخته ایم وبه آن به شدت دل بسته ایم دور می کند ویا خلاف امیال وخوشی های چند روزه ی ماست به آنها پشت کرده ایم.
همه عمر بر ندارم سر از این خمار مستی
که هنوز من نبودم و تو در دلم نشستی
تو نه مثل افتابی که حضور و غیبت افتد
دگران روند و ایند و تو همچنان که هستی