از تغییر نترس

voorojak_love2

عضو جدید
مطمئنآبرای شما هم اتفاق افتاده که تو زندگیتون یه روزی یه جایی بفهمید از این که تو اینشرایط هستید راضی نیستید.دوست داشتید جای یه فرد خاص بودید.یه کار متفاوت انجاممیدادید و ...
خوبحالا چکار میکنید؟
عملا4راه وجود دارد که شما احتمالآ انجام میدهید:
1-ازاین وضعیت خسته شده اید و به فکر تغییر و تحول می افتید.
2-بهسرعت خودتان را توی شرایط متفاوت تری قرار میدهید.
3-بهاین فکر میکنید که اگر بخواهید تغییر کنید برایتان ضرر دارد یا نه؟
4-ازتغییر میترسید پس همان زندگی قبلی را تکرار میکنید.
هرانسانی قطعا این شرایط را تجربه کرده.چه در زندگی عادی چه در اجتماع و روابطدوستانه و کاری چه در مورد شغلتان و ...
ولیواقعا راه حل چیه؟کدام راه حل مفید تره؟این که ترس هایتان را باور کنید یا دنبالتغییر باشید؟به نظرتون زندگی آن قدر طولانی هست که منتظر بمانیم که چه اتفاقی قرارهدر آن بیفته تا با آن کنار بیاییم؟
بهاین میگن روزمرگی.میگن عادت به تکرار... ولی چرا وقتی می توانید برای زندگی خودتانتغییر و تنوع ایجاد کنید از تغییر میترسید؟
چرامی گذارید فرصت های زندگی از دست بره؟"با فرصت ها حرکت کن"
خیلیها وقتی یه مشکلی در زندگی  شخصی یا کاربرایشان پیش می اید ساعتها مینشینند و به آن فکر میکنندبعد فکر میکنند که چرا ایناتفاق افتاد؟بعد هم خسته و نا امید از ادامه...
فکرکردن خوبه.ولی فکر کردن به گذشته و افسوس خوردن خوب نیست.                        راه حل پیدا کردن خوبه ولی دنبال مقصر گشتناشتباه است...
 
بهنظر من راه حل اصلی اینه:
"براتفاقی که افتاده افسوس نخور.فقط دنبال یه فرصت و تغییر باش...از تغییر نترس"
بهچیزی که دوست داری انجام بدی فکر کن و خودت و در آن شرایط قرار بده و با تمام وجودلذت انجام ان کار و احساس کن...حالا نیرو میگیری...نیروی انجام آن کار!
یادمهتو مدرسه میگفتن" کاری و که دوست داری در آینده انجام بدی و تو ذهنت تصورکن".
بعدها گفتن قانون جاذبه به فکر تو پاسخ مثبت میده.یعنی چیزی را که واقعا دوست داری وزیاد بهش فکر کنی را بدست می آوری.(پسفکر منفی نکن)
مثلایه روزی خیلی هوس غذایی را  میکنی . اونقدرکه از تصورش دلت قنج میره!حتی تصمیم میگیری وقتی میری خونه آن غذا را با هر سختیکه هست درست کنی!!!
ولیوقتی میری خونه می بینی غذا آماده است! اون وقته که میگی کاش از خدا یه چیز دیگه میخواستم!این واقعا چیزی هست کهتو با تمام وجود در آن لحظه می خواستی...با تک تک سلول هات!!!!!!!!!!
 بهتون توصیه میکنم کتاب "چه کسی پنیر مراجا به جا کرد؟" را بخوانید.به آن بیاندیشید و خودتان را تغییر دهید.
منماین کتاب و خوندم.فقط تصمیم نگرفتم که تغییر کنم بلکه تغییر کردم.انعطاف پذیر شدمتا کمتر آسیب ببینم.......و همچنین دنبال فرصتهای بیشتر گشتم.
درکتاب نوشته:
تغییرایجاد می شود
آنهامدام پنیر را جا به جا میکنند
بهانتظار تغییر باش
آمادهی جابه جا شدن پنیر باش
تغییررا زیر نظر داشته باش
هراز گاهی پنیر را بو کن تا بفهمی کی کهنه میشود
بهسرعت خود را با تغییرات وفق بده
هرچه سریع تر پنیر کهنه را رها کنی ˛زودتر میتوانی از پنیر تازه لذت ببری
تغییرکن
توهم با پنیر جابه جا شو
ازتغییرات لذت ببر
فارغاز هر دلشوره ای دنبال ماجرا باش و از مزه ی پنیر تازه لذت ببر
 
پنیرهمان فرصت ها و تغییراتی است که در زندگی هرکس اتفاق می افتد.
نذاریدفرصتها از دست برود..."اگر تغییر نکنی نابود میشوی"
اگرمیخواهید در زندگیتان دچار روزمرگی نشوید و در زندگی شخصی ˛اجتماع و حتی فرصتهایشغلیتان شکست نخورید تغییرکنید.
بهنظر من باید زندگی را ساده گرفت.مسائل را با راه حل های ساده حل کرد چون هرچهبیشتر آن را پیچیده کنی ˛پیچیده تر میشود .
"میتوانی باور داشته باشی که تغییر به ضرر توست و در برابر آن مقاومت کنی یا می توانیباور کنی که پیدا کردن پنیر تازه به نفع توست و با این عقیده تغییر را در آغوشبگیری."
واین که خودت باش و با فرصتها حرکت کن و از تجربه کردن آن لذت ببر.
                                                                                                   
 

Similar threads

بالا