sonichka
عضو جدید
بكر
طي دو دهه گذشته، ميزان تحصيلات زنان تقريبا در همه كشورها افزايش مشهودي يافته است. بخشهاي بزرگتري از دختران نسبت به پسران در دانشگاههاي كشورهايي با تنوع فرهنگي و اقتصادي زياد از قبيل برزيل، چين و ايران ثبت نام ميكنند.
در آمريكا حدود 57 درصد دانشآموختگان جاري از دانشكدههای کارشناسی زن هستند؛ در حالي كه زنان 60 درصد تمام مدارك كارشناسي ارشد را دريافت ميكنند. به اين تغييرات اساسي نسبت به سال 1970 توجه بكنيد زماني كه زنان تنها 40 درصد تمام مدارك چهار ساله كارشناسي را ميگرفتند. گزارش جديدي نشان ميدهد كه زنان آمريكايي اكنون حتي مدارك دكتري بيشتري نسبت به مردان ميگيرند؛ اگر چه اين نسبت در بين رشتههاي مختلف بسيار تفاوت دارد. زنان فقط حدود يك پنجم تمام مدارك دكتري مهندسي و يك چهارم تمام مدارك دكتري علوم رايانه و رياضيات را ميگيرند؛ اما آنها اكثريت مدارك دكتري را حتي در علوم تندرستي و زيستشناسي به دست ميآورند.
از آنجا كه درآمدها به طور متوسط رابطه قوي با سطح تحصيلات دارند، مساله طبيعي كه به ذهن ميرسد اثرات جاري و آتي روندهاي موجود در نرخ ثبتنام و فارغالتحصيلي دانشگاه بر درآمد زنان در مقايسه با مردان است. به خصوص اين پرسش كه آيا ميانگين درآمد زنان كه در گذشته اينقدر كمتر از مردان بوده است آيا براي مدت طولاني بيشتر از مردان خواهد شد؟
در واقع بيشتر كشورها شاهد كاهش شديد شكاف جنسيتي در درآمدهاي ساعتي طي چند دهه گذشته بودند. دوباره اگر مثال آمريكا را استفاده كنيم در 1980 ميانگين درآمد هفتگي زنانی كه تمام وقت كار ميكردند، حدود 60 درصد درآمد ميانگين هفتگي مردان تمام وقت بود. در سال 2009 اين نسبت اندكي زير 80 درصد بود. در مورد زنان جوانتر، روندها بزرگتر و شديدتر است. نسبت درآمد هفتگي زنان تمام وقت در سن 25 تا 34 به مردان در همان گروه سني در سال 1980 فقط 69 درصد بود؛ اما اين نسبت در 2009به تقريبا 89 درصد رسيد. تغيير در شكاف درآمدي جنسيتها براي مردان و زنان سنين 35 تا 44 نيز كاملا زياد بوده است. شكاف جنسيتي در درآمدهاي سني 25 تا 44 براي پيشبيني روندهاي آتي در اين شكاف كاملا مناسب است؛ چون اين سنين، اثرات رشد تحصيلات زنان به مردان در سالهاي اخير را در خود ميگنجاند و اين گروههاي سني همچنين اثرات تحصيلات بيشتر زنان در تعهدشان به كار كردن را دربردارد.
با محاسبات ساده اگر چه نادقيق ميتوان حدسهايي از ميزان احتمالي اثر رشد تحصيلات زنان بر شكاف جنسيت در درآمدها ارائه كرد.
البته عوامل بسيار ديگري علاوه بر سالهاي تحصيل بر درآمد مردان و زنان تاثير ميگذارد. برخي زنان كار نميكنند، تا در خانه بمانند و از بچهها مراقبت كنند، اگر چه نسبت زناني كه خانهدار تمام وقت هستند طي چند دهه اخير به شدت كاهش يافته است و زنان با تحصيلات دانشگاهي نسبت به زنان كمتر تحصيلكرده احتمال بيشتري دارد كه كار كنند. بهعلاوه، حتي زنان با كار تمام وقت نسبت به مردان تمام وقت، ساعات كمتري در هفته و هفتههاي كمتري در سال كار ميكنند، دوباره عمدتا به اين علت كه زنان نوعا سعي ميكنند كار را با صرف زمان نگهداري از بچههايشان تركيب كنند. اين ملاحظات كمك ميكند تا تبيين كنيم چرا ميانگين درآمدهاي زنان كمتر از ميانگين درآمد مردان با همان ميزان تحصیلات است.
در طرف ديگر قضيه، دختران نوجوان نسبت به پسران نوجوان احتمال كمتري دارد كه در دبيرستان ترك تحصيل كنند و درآمد ترك تحصيلهاي دبيرستاني كاملا پايين است. بهعلاوه آنطور كه در آغاز اين بحث نشان دادم، زنان آمريكايي همچنين احتمال بيشتري دارد مدرك تحصيلات تكميلي بگيرند و اشخاص با مدارك عاليه نيز درآمد بسيار بيشتري نسبت به مدارك چهار سال دانشگاهي دارند.
اگر چه ميانگين درآمد زنان تمام وقت هنوز از درآمد مردان تمام وقت جلو نزده است، همانطور كه نشان داديم شكاف درآمدي جنسيتي بهشدت كاهش يافته است. حقيقتا در میان حدود 30 درصد تمام خانوارهاي آمريكايي با دو نانآور، زنان توانستهاند درآمد بيشتري از شوهران خود داشته باشند. بهعلاوه اگر شكاف جنسيتي در تحصيلات همچنان گستردهتر شود، مدت زيادي نخواهد گذشت كه ميانگين درآمد زنان شاغل تمام وقت از درآمد مردان تجاوز كند. اين نشانه نقطه اوج برعكس شدن چشمگير شكاف جنسيتي، نه فقط در تحصيلات بلكه در درآمدها نيز خواهد بود.
پوسنر
آمارهاي مربوط به تحصيلات و درآمدها كه بكر ارائه كرد واقعا فوقالعاده بود، اما حيرتآور نيز هست حداقل به طور ظاهري. چرا بايد نسبت جنسيتي تحصيلات يا درآمد، طي يك دوره زماني نسبتا كوتاه (30يا 40 سال) اينقدر تغيير كند؟ تبيين رشد درصد زناني كه تمام وقت در بازار كار ميكنند به جاي اينكه در خانه بمانند طي این دوره نسبتا آسان است: بهبود روشهاي ضدحاملگي، كاهش نرخ ازدواج (اگرچه تا حدودي تابع پتانسيل درآمدزايي بالاتر بازار براي زنان است)، كاهش تقاضا براي بچه (اما همچنين تابع پتانسيل درآمدزايي بالاتر است)، جابجايي اقتصاد از صنايع كارخانهاي به فعاليتهاي خدماتي (و رشد اتوماسيون در كارخانجات)، و رشد لوازم منزل كه در كار صرفهجويي ميكنند- همه اينها به افزايش مشاركت زنان در نيروي كار كمك كرده است. اما ابدا واضح نيست كه چرا اینها باید نسبت درآمد زنان تمام وقت به درآمد مردان تمام وقت را افزايش دهند.
اينگونه هم نيست كه گويي افزايش نسبي در تعداد مشاغلي داشتهایم كه زنان مناسبتر از مردان براي انجام آنها هستند. زنان همچنين مناسب براي انجام مشاغلي كه به قدرت بدني و زور بازوي بيشتري نیاز دارد مثل مردان نيستند، اما مردان ميتوانند اساسا همه مشاغل خدماتي را به همان خوبي انجام دهند كه زنان ميتوانند. پس افزايش تقاضا براي كارگران خدماتي بايد مردان و نيز زنان را به سمت چنين مشاغلي بكشاند و نسبت دستمزد جنسيتي را بدون تغيير نگه دارد. بهطور مشابه، انتظار داريم افزايش بازده تحصيلات، همان تاثيری كه روي زنان ميگذارد را روي مردان هم بگذارد، به طوري كه نرخ فارغالتحصيلي نسبي تغییری نخواهد کرد و بنابراين بر درآمدهاي نسبي هم تاثيري نمیگذارد.
يك عامل در افزايش يافتن نسبت درآمد زنان به مردان، بيترديد اين است كه تا همين اواخر، بيشتر زنانی كه تمام وقت كار میكردند قادر نبودند سالهاي زيادي را به صورت تمام وقت كار كنند آنگونه كه امروز قادر به اين كار هستند، مگر اينكه ازدواج نميكردند يا ازدواج ميكردند، اما بچه نميآوردند. آنها مجبورند اشتغال تمام وقت را به مدت چند سال تعطيل كنند تا از بچههاي خود نگهداري كنند و بنابراين سرمايهگذاري كمتري در سرمايه انساني خويش نسبت به كارگران مرد خواهند كرد و در نتيجه درآمد كمتري هم ميگيرند و آنها بيشتر در مشاغل تمام وقتي جمع ميشوند كه روزهاي كاري كوتاهتري داشته باشد، عمدتا كارهاي آموزشي، و بنابراين بيشتر جبران زحمات آنها (نسبت به جبران زحمات مردان) به شكل فراغت درميآيد كه متمايز از درآمد پولي است كه بيشتر نصيب مردان ميشود. حقوق و به ویژه پزشکی، رشتههایی که نیازمند تحصیلات دنبالهدار و ساعات طولانی هستند و بر این اساس پاداشهای بالایی میگیرند، حرفههای غیرجذاب برای اکثر زنان هستند.عامل دیگر تبعیض است. زنان تا دهه 1960 عمدتا از مشاغل مهم و اصلی کنار گذاشته میشدند و فرصتهای تحصیلی که داشتند نیز محدود بود چون بیشتر دانشکدههای برتر و مدارس حرفهای، زنان را نمیپذیرفتند. با شروع دهه 1970 قوانین ضدتبعیض تصحیح شد، اما در تبعیض جنسی افراط شد، فشار زیادی بر کارکنان وارد میآمد تا زنان را به تعداد بیشتر و با حقوق بالاتر استخدام کنند تا جبران گذشته شود حتی آنهایی که اندکی صلاحیت کمتر از مردان داشتند. و قوانین نیز کارفرمایان را از وضع هزینه بالاتر بیمه تندرستی یا صرف بیمه عمر به کارکنان زن بازمیدارد، هر چند که آنها بیشتر از مردان از خدمات پزشکی استفاده میکنند و عمر بیشتری میکنند و هزینهای که بر دوش شرکتهایی بیمه عمر و تندرستی میگذارند بیشتر است.
اما هیچکدام از اینها نمیتواند توضیح دهد چرا زنان با نرخهایی بیشتر از مردان از دانشکدهها و مدارس حرفهای فارغالتحصیل میشوند. یک احتمال به تفاوت در نوسان بین ضریب هوشی زن و مرد برمیگردد مسالهای که لری سامرز را به دردسر انداخت زمانی که وی ريیس دانشگاه هاروارد بود. فرض کنید من حدس میزنم (با توجه به شواهدی که دارم) که مردان و زنان ضریب هوشی یکسانی دارند، اما توزیع ضریب هوشی مردان خوابیدهتر از زنان است، یعنی نسبت بیشتری از مردان در مقایسه بازنان ضریب هوشی خیلی بالا و خیلی پایینی دارند. بدان جهت که فارغالتحصیلی از بیشتر دانشکدهها و مدارس عالی و دورههای تکمیلی نیاز به داشتن ضریب هوشی معمولی یا بالا اما نه خیلی بالا دارد، واریانس بیشتر در ضریب هوشی مردان باعث قطع شدن نرخ فارغالتحصیلی مردان اما نه زنان (و بنابراین نرخ ثبت نام) خواهد شد: مردانی که ضریب هوشی پایینی دارند در تحصیلات عالیه حضور کمتری دارند، اما مردان با ضریب هوشی بالا در فقط چند برنامه تحصیلی از قبیل فیزیک حضور شدیدی پیدا میکنند و بنابراین نمیتوانند نرخهای بالای مردانی که پذیرفته نشدند یا مردود شدند را جبران کنند. مردان همچنان حضور سنگینی در مشاغلی خواهند داشت که نیاز به قدرت بدنی زیاد دارد، اما چنین مشاغلی معمولا نیازی به سطح بالای تحصیلات ندارد.
عوامل فرهنگی نیز به خصوص در جوامع سياه پوست دخیل هستند که عملکرد دانشگاهی در بین پسران اما نه دختران به تحقیر گرفته میشود. برای مثال، 42درصد دختران سیاه پوست که از دبیرستان فارغالتحصیل شدند به دانشگاه رفتند در مقایسه با تنها 37 درصد پسران سیاه پوست؛ و دقیقا 35 درصد از دانشجویان پسر سیاه پوست پس از شش سال از دانشکده فارغالتحصیل شدند، در مقایسه با 45 درصد از دانشجویان دختر سیاه پوست. این دلالت دارد که 19 درصد دختران سیاهپوستی که از دبیرستان فارغالتحصیل شدند در عرض شش سال از دانشکده هم مدرک گرفتند در مقایسه با پسران سیاهپوست که تنها 13 درصد بود. وضعیت کلی واقعا بدتر است، چون که تنها 48 درصد از پسران سیاه پوست از دبیرستان فارغالتحصیل میشوند که در مورد دختران سیاه پوست 59 درصد است. همین شکاف در جوامع اسپانیولی نیز وجود دارد و این دو جامعه بخش بزرگی از جمعیت آمریکا را تشکیل میدهند. با این همه یک شکاف بین نرخ فارغالتحصیلی پسران و دختران سفیدپوست نیز وجود دارد؛ نرخ فارغالتحصیلی از دبیرستان برای پسران سفیدپوست 74 درصد است در مقایسه با دختران سفیدپوست که 79 درصد فارغالتحصیل میشوند و نرخ فارغالتحصیلی از دانشکده برای پسران سفیدپوست 43 درصد است در مقایسه با دختران سفید پوست که 57 درصد فارغالتحصیل میشوند.
منبع: روزنامه دنیای اقتصاد
طي دو دهه گذشته، ميزان تحصيلات زنان تقريبا در همه كشورها افزايش مشهودي يافته است. بخشهاي بزرگتري از دختران نسبت به پسران در دانشگاههاي كشورهايي با تنوع فرهنگي و اقتصادي زياد از قبيل برزيل، چين و ايران ثبت نام ميكنند.
در آمريكا حدود 57 درصد دانشآموختگان جاري از دانشكدههای کارشناسی زن هستند؛ در حالي كه زنان 60 درصد تمام مدارك كارشناسي ارشد را دريافت ميكنند. به اين تغييرات اساسي نسبت به سال 1970 توجه بكنيد زماني كه زنان تنها 40 درصد تمام مدارك چهار ساله كارشناسي را ميگرفتند. گزارش جديدي نشان ميدهد كه زنان آمريكايي اكنون حتي مدارك دكتري بيشتري نسبت به مردان ميگيرند؛ اگر چه اين نسبت در بين رشتههاي مختلف بسيار تفاوت دارد. زنان فقط حدود يك پنجم تمام مدارك دكتري مهندسي و يك چهارم تمام مدارك دكتري علوم رايانه و رياضيات را ميگيرند؛ اما آنها اكثريت مدارك دكتري را حتي در علوم تندرستي و زيستشناسي به دست ميآورند.
از آنجا كه درآمدها به طور متوسط رابطه قوي با سطح تحصيلات دارند، مساله طبيعي كه به ذهن ميرسد اثرات جاري و آتي روندهاي موجود در نرخ ثبتنام و فارغالتحصيلي دانشگاه بر درآمد زنان در مقايسه با مردان است. به خصوص اين پرسش كه آيا ميانگين درآمد زنان كه در گذشته اينقدر كمتر از مردان بوده است آيا براي مدت طولاني بيشتر از مردان خواهد شد؟
در واقع بيشتر كشورها شاهد كاهش شديد شكاف جنسيتي در درآمدهاي ساعتي طي چند دهه گذشته بودند. دوباره اگر مثال آمريكا را استفاده كنيم در 1980 ميانگين درآمد هفتگي زنانی كه تمام وقت كار ميكردند، حدود 60 درصد درآمد ميانگين هفتگي مردان تمام وقت بود. در سال 2009 اين نسبت اندكي زير 80 درصد بود. در مورد زنان جوانتر، روندها بزرگتر و شديدتر است. نسبت درآمد هفتگي زنان تمام وقت در سن 25 تا 34 به مردان در همان گروه سني در سال 1980 فقط 69 درصد بود؛ اما اين نسبت در 2009به تقريبا 89 درصد رسيد. تغيير در شكاف درآمدي جنسيتها براي مردان و زنان سنين 35 تا 44 نيز كاملا زياد بوده است. شكاف جنسيتي در درآمدهاي سني 25 تا 44 براي پيشبيني روندهاي آتي در اين شكاف كاملا مناسب است؛ چون اين سنين، اثرات رشد تحصيلات زنان به مردان در سالهاي اخير را در خود ميگنجاند و اين گروههاي سني همچنين اثرات تحصيلات بيشتر زنان در تعهدشان به كار كردن را دربردارد.
با محاسبات ساده اگر چه نادقيق ميتوان حدسهايي از ميزان احتمالي اثر رشد تحصيلات زنان بر شكاف جنسيت در درآمدها ارائه كرد.
البته عوامل بسيار ديگري علاوه بر سالهاي تحصيل بر درآمد مردان و زنان تاثير ميگذارد. برخي زنان كار نميكنند، تا در خانه بمانند و از بچهها مراقبت كنند، اگر چه نسبت زناني كه خانهدار تمام وقت هستند طي چند دهه اخير به شدت كاهش يافته است و زنان با تحصيلات دانشگاهي نسبت به زنان كمتر تحصيلكرده احتمال بيشتري دارد كه كار كنند. بهعلاوه، حتي زنان با كار تمام وقت نسبت به مردان تمام وقت، ساعات كمتري در هفته و هفتههاي كمتري در سال كار ميكنند، دوباره عمدتا به اين علت كه زنان نوعا سعي ميكنند كار را با صرف زمان نگهداري از بچههايشان تركيب كنند. اين ملاحظات كمك ميكند تا تبيين كنيم چرا ميانگين درآمدهاي زنان كمتر از ميانگين درآمد مردان با همان ميزان تحصیلات است.
در طرف ديگر قضيه، دختران نوجوان نسبت به پسران نوجوان احتمال كمتري دارد كه در دبيرستان ترك تحصيل كنند و درآمد ترك تحصيلهاي دبيرستاني كاملا پايين است. بهعلاوه آنطور كه در آغاز اين بحث نشان دادم، زنان آمريكايي همچنين احتمال بيشتري دارد مدرك تحصيلات تكميلي بگيرند و اشخاص با مدارك عاليه نيز درآمد بسيار بيشتري نسبت به مدارك چهار سال دانشگاهي دارند.
اگر چه ميانگين درآمد زنان تمام وقت هنوز از درآمد مردان تمام وقت جلو نزده است، همانطور كه نشان داديم شكاف درآمدي جنسيتي بهشدت كاهش يافته است. حقيقتا در میان حدود 30 درصد تمام خانوارهاي آمريكايي با دو نانآور، زنان توانستهاند درآمد بيشتري از شوهران خود داشته باشند. بهعلاوه اگر شكاف جنسيتي در تحصيلات همچنان گستردهتر شود، مدت زيادي نخواهد گذشت كه ميانگين درآمد زنان شاغل تمام وقت از درآمد مردان تجاوز كند. اين نشانه نقطه اوج برعكس شدن چشمگير شكاف جنسيتي، نه فقط در تحصيلات بلكه در درآمدها نيز خواهد بود.
پوسنر
آمارهاي مربوط به تحصيلات و درآمدها كه بكر ارائه كرد واقعا فوقالعاده بود، اما حيرتآور نيز هست حداقل به طور ظاهري. چرا بايد نسبت جنسيتي تحصيلات يا درآمد، طي يك دوره زماني نسبتا كوتاه (30يا 40 سال) اينقدر تغيير كند؟ تبيين رشد درصد زناني كه تمام وقت در بازار كار ميكنند به جاي اينكه در خانه بمانند طي این دوره نسبتا آسان است: بهبود روشهاي ضدحاملگي، كاهش نرخ ازدواج (اگرچه تا حدودي تابع پتانسيل درآمدزايي بالاتر بازار براي زنان است)، كاهش تقاضا براي بچه (اما همچنين تابع پتانسيل درآمدزايي بالاتر است)، جابجايي اقتصاد از صنايع كارخانهاي به فعاليتهاي خدماتي (و رشد اتوماسيون در كارخانجات)، و رشد لوازم منزل كه در كار صرفهجويي ميكنند- همه اينها به افزايش مشاركت زنان در نيروي كار كمك كرده است. اما ابدا واضح نيست كه چرا اینها باید نسبت درآمد زنان تمام وقت به درآمد مردان تمام وقت را افزايش دهند.
اينگونه هم نيست كه گويي افزايش نسبي در تعداد مشاغلي داشتهایم كه زنان مناسبتر از مردان براي انجام آنها هستند. زنان همچنين مناسب براي انجام مشاغلي كه به قدرت بدني و زور بازوي بيشتري نیاز دارد مثل مردان نيستند، اما مردان ميتوانند اساسا همه مشاغل خدماتي را به همان خوبي انجام دهند كه زنان ميتوانند. پس افزايش تقاضا براي كارگران خدماتي بايد مردان و نيز زنان را به سمت چنين مشاغلي بكشاند و نسبت دستمزد جنسيتي را بدون تغيير نگه دارد. بهطور مشابه، انتظار داريم افزايش بازده تحصيلات، همان تاثيری كه روي زنان ميگذارد را روي مردان هم بگذارد، به طوري كه نرخ فارغالتحصيلي نسبي تغییری نخواهد کرد و بنابراين بر درآمدهاي نسبي هم تاثيري نمیگذارد.
يك عامل در افزايش يافتن نسبت درآمد زنان به مردان، بيترديد اين است كه تا همين اواخر، بيشتر زنانی كه تمام وقت كار میكردند قادر نبودند سالهاي زيادي را به صورت تمام وقت كار كنند آنگونه كه امروز قادر به اين كار هستند، مگر اينكه ازدواج نميكردند يا ازدواج ميكردند، اما بچه نميآوردند. آنها مجبورند اشتغال تمام وقت را به مدت چند سال تعطيل كنند تا از بچههاي خود نگهداري كنند و بنابراين سرمايهگذاري كمتري در سرمايه انساني خويش نسبت به كارگران مرد خواهند كرد و در نتيجه درآمد كمتري هم ميگيرند و آنها بيشتر در مشاغل تمام وقتي جمع ميشوند كه روزهاي كاري كوتاهتري داشته باشد، عمدتا كارهاي آموزشي، و بنابراين بيشتر جبران زحمات آنها (نسبت به جبران زحمات مردان) به شكل فراغت درميآيد كه متمايز از درآمد پولي است كه بيشتر نصيب مردان ميشود. حقوق و به ویژه پزشکی، رشتههایی که نیازمند تحصیلات دنبالهدار و ساعات طولانی هستند و بر این اساس پاداشهای بالایی میگیرند، حرفههای غیرجذاب برای اکثر زنان هستند.عامل دیگر تبعیض است. زنان تا دهه 1960 عمدتا از مشاغل مهم و اصلی کنار گذاشته میشدند و فرصتهای تحصیلی که داشتند نیز محدود بود چون بیشتر دانشکدههای برتر و مدارس حرفهای، زنان را نمیپذیرفتند. با شروع دهه 1970 قوانین ضدتبعیض تصحیح شد، اما در تبعیض جنسی افراط شد، فشار زیادی بر کارکنان وارد میآمد تا زنان را به تعداد بیشتر و با حقوق بالاتر استخدام کنند تا جبران گذشته شود حتی آنهایی که اندکی صلاحیت کمتر از مردان داشتند. و قوانین نیز کارفرمایان را از وضع هزینه بالاتر بیمه تندرستی یا صرف بیمه عمر به کارکنان زن بازمیدارد، هر چند که آنها بیشتر از مردان از خدمات پزشکی استفاده میکنند و عمر بیشتری میکنند و هزینهای که بر دوش شرکتهایی بیمه عمر و تندرستی میگذارند بیشتر است.
اما هیچکدام از اینها نمیتواند توضیح دهد چرا زنان با نرخهایی بیشتر از مردان از دانشکدهها و مدارس حرفهای فارغالتحصیل میشوند. یک احتمال به تفاوت در نوسان بین ضریب هوشی زن و مرد برمیگردد مسالهای که لری سامرز را به دردسر انداخت زمانی که وی ريیس دانشگاه هاروارد بود. فرض کنید من حدس میزنم (با توجه به شواهدی که دارم) که مردان و زنان ضریب هوشی یکسانی دارند، اما توزیع ضریب هوشی مردان خوابیدهتر از زنان است، یعنی نسبت بیشتری از مردان در مقایسه بازنان ضریب هوشی خیلی بالا و خیلی پایینی دارند. بدان جهت که فارغالتحصیلی از بیشتر دانشکدهها و مدارس عالی و دورههای تکمیلی نیاز به داشتن ضریب هوشی معمولی یا بالا اما نه خیلی بالا دارد، واریانس بیشتر در ضریب هوشی مردان باعث قطع شدن نرخ فارغالتحصیلی مردان اما نه زنان (و بنابراین نرخ ثبت نام) خواهد شد: مردانی که ضریب هوشی پایینی دارند در تحصیلات عالیه حضور کمتری دارند، اما مردان با ضریب هوشی بالا در فقط چند برنامه تحصیلی از قبیل فیزیک حضور شدیدی پیدا میکنند و بنابراین نمیتوانند نرخهای بالای مردانی که پذیرفته نشدند یا مردود شدند را جبران کنند. مردان همچنان حضور سنگینی در مشاغلی خواهند داشت که نیاز به قدرت بدنی زیاد دارد، اما چنین مشاغلی معمولا نیازی به سطح بالای تحصیلات ندارد.
عوامل فرهنگی نیز به خصوص در جوامع سياه پوست دخیل هستند که عملکرد دانشگاهی در بین پسران اما نه دختران به تحقیر گرفته میشود. برای مثال، 42درصد دختران سیاه پوست که از دبیرستان فارغالتحصیل شدند به دانشگاه رفتند در مقایسه با تنها 37 درصد پسران سیاه پوست؛ و دقیقا 35 درصد از دانشجویان پسر سیاه پوست پس از شش سال از دانشکده فارغالتحصیل شدند، در مقایسه با 45 درصد از دانشجویان دختر سیاه پوست. این دلالت دارد که 19 درصد دختران سیاهپوستی که از دبیرستان فارغالتحصیل شدند در عرض شش سال از دانشکده هم مدرک گرفتند در مقایسه با پسران سیاهپوست که تنها 13 درصد بود. وضعیت کلی واقعا بدتر است، چون که تنها 48 درصد از پسران سیاه پوست از دبیرستان فارغالتحصیل میشوند که در مورد دختران سیاه پوست 59 درصد است. همین شکاف در جوامع اسپانیولی نیز وجود دارد و این دو جامعه بخش بزرگی از جمعیت آمریکا را تشکیل میدهند. با این همه یک شکاف بین نرخ فارغالتحصیلی پسران و دختران سفیدپوست نیز وجود دارد؛ نرخ فارغالتحصیلی از دبیرستان برای پسران سفیدپوست 74 درصد است در مقایسه با دختران سفیدپوست که 79 درصد فارغالتحصیل میشوند و نرخ فارغالتحصیلی از دانشکده برای پسران سفیدپوست 43 درصد است در مقایسه با دختران سفید پوست که 57 درصد فارغالتحصیل میشوند.
منبع: روزنامه دنیای اقتصاد