عرصه های حضور نقد در معماری
عرصه های حضور نقد در معماری
موقعیتهای گوناگون و متنوع نقد را میتوان بدین ترتیب دستهبندی کرد:
1. نقد توسط خود شخص (انتقاد از خود)
2. نقد مقتدرانه (نقد از موضع قدرت و نفوذ؛ نقد کارفرمایان، استادان و ...)
3. نقد کارشناسانه (نقد توسط افراد متخصص و آگاه)
4. نقد همکاران (توسط دوست و شخص همرتبه)
5. نقد عوامانه (توسط افراد غیرحرفهای و غیرمتخصص)
این دستهبندی هم دربرگیرنده موقعیت حادثشده برای نقد و هم دربرگیرنده نقش منتقد است. به عنوان مثال، نقد در جایگاه کارفرما، شایسته مدیر دفتر یا مدرسی است که به تفسیر یا قضاوت در مورد آثار افراد مبتدی یا شاگردان خود میپردازد. برعکس، یک متخصص، به هنگام نقد، هیچ قدرت و نفوذ خاصی بر کسانی که کار آنها را مورد نقد قرار میدهد، ندارد؛ نفوذ او تنها بستگی به تاثیرگذاری دیدگاهها و آگاهیهای خاص او بر دیگران دارد.
نقدی که توسط شخص متخصص انجام میگیرد، سعی در متقاعد کردن دیگران دارد، در حالی که نقد کارفرمای صاحب قدرت فقط از تسلط و نفوذ او بهره میگیرد. شخص مبتدی، کارآموز یا زیردست کارفرما، معمولا به گونهای تحت نفوذ و تسلط کارفرمای خود قرار دارد و از همین منظر نیز مورد نقد واقع میشود، چرا که او فقط باید تابع باشد. در عوض، در نقد توسط همکار و دوست، صاحب اثر تحت هیچ گونه قدرت و تسلطی قرار نمیگیرد، چرا که احتمالا منتقد و صاحب اثر، به دلیل رابطه نزدیک، از دانش مشترک و تمایلات مشترکی نیز برخوردارند.
1.1 نقد توسط خود شخص (انتقاد از خود)
در نقد توسط خود شخص (صاحب اثر) که بعضی از مراتب بالاتر، نظیر نقد کارفرما، نقد متخصص، همکار، تازهکار و نقد عوام را نیز در برمیگیرد، طراح در جریان روند طراحی، خود (و طرح خود) را مورد نقد قرار میدهد. انتقاد از خود، سیمایی از تفکر آگاهانه را نشان میدهد و هر چند این حقیقت مورد قبول بسیاری از هنرمندان خلاق است، اما تحقیقات جدی چندانی به منظور روشنتر کردن آن صورت نگرفته است.
الیوت (Thomas Stearns Eliot):
"قسمت اعظم تلاش یک نویسنده برای نگارش و تصنیف یک اثر، تلاشی نقادانه است. این تلاش نقادانه، شامل وارسی کردن، ترکیب کردن، برپا کردن، حذف کردن، اضافه کردن، اصلاح کردن یا آزمودن بخشهایی از اثر است. این تلاش خستگیناپذیر به همان میزان که خلاقانه است، نقادانه نیز هست. نقدی که یک نویسنده ماهر و فرهیخته از کار خود ارائه میدهد، کاملترین و والاترین نوع نقدی است که ممکن است در مورد کار او ارائه شود. بعضی از نویسندگان خلاق تنها به این دلیل بر برخی دیگر برتری دارند که استعداد نقادی آنها بیشتر است."
شاهن (Ben Shahn):
"هر هنرمندی که روی یک تابلو نقاشی کار میکند، تنها یک متخصص و هنرمند نقاش نیست، بلکه وی در آن واحد، نقش دو نفر را دارد. او باید همزمان در نقش دو نفر رفتار کند؛ این هنرمند از یک طرف سارنده و به وجود آورنده اثر است و از طرفی دیگر، خود منتقد کار خود نیز هست. ..."
کالینز (Peter Collins):
"هر دانشجوی طراحی معماری باید بداند که گفتوگوهای میان او و استادش در مورد روند طراحی، فقط به جنبههای خاصی از این روند میپردازد و او خود باید قادر باشد در پایان تحصیلاتش، این کار را به تنهایی در مورد آثار خود انجام دهد، چرا که هیچ تفاوتی میان نقد دیگران و نقد توسط خود شخص نیست و حتی نقد توسط خود شخص مفیدتر نیز است."
نداهای درونی در فرایند انتقاد از خود
از زمانی که من نسبت به آنچه کریستوفر الکساندر، "ترسی مبهم در خلق یک اثر" مینامید، دلمشغولی پیدا کرده بودم، مدام به هنگام طراحی در خلوت خود، صداهای ناشناختهای میشنیدم. سه نوع مختلف از نداهای درونی که ممکن است در فرایند انتقاد از خود، برای هر شخصی اتفاق بیفتد، عبارتند از:
الف ) نداهای توصیهکننده (شامل نداهای تحمیلی و تذکرات دوستانه)
ب ) نداهای بازدارنده (دلسردکننده، ترساننده)
ج ) نداهای هوشیارکننده
الف ) نداهای توصیهکننده
برخی از صداهایی که در تنهایی به نظرم میرسند، سعی میکنند مرا متقاعد کنند که انجام دادن کدام کار، "این" یا "آن"، بهتر است. صدای پرابهتی میگوید که من خام و بیکفایت هستم و هنوز باید بهتر شوم. صدای دوستانهای میگوید که ما معماران مسئولیتهای بزرگی به دوش داریم که باید آنها را مهم بدانیم. تکیه بر کلمه "باید" در این صداها، مرا به نوعی دلهره و نگرانی مبتلا میکند که میتوان آن را حالتی از "دلمشغولی اجباری" نامید. تجربه این دلمشغولی اجباری توسط هنرمند، او را تحت فشار قرار می دهد و تخلیه بیرونی این فشار، به صورت بیان عباراتی تشرگونه و توام با افسوس و شماتت و بازپرسی از خود، مثل "من باید این کار را میکردم، اما ..." یا "شاید من باید ..." بیان میشود.
توصیهکنندههای درونی، علیرغم ایجاد نگرانی و تشویش، تاثیر زیادی بر روند طراحی میگذارند که این تاثیر چندان مشکلساز نیست و بیشتر جنبه مثبت دارد. مشکل تنها زمانی بروز میکند که این نداهای درونی چنان بر شخص مسلط شوند که ادامه کار و زندگی عادی را برای او ناممکن سازند. اما به هر حال این خود شخص است که با اتخاذ واکنش مناسب در برابر این گونه نداهای درونی، ادامه کار را ممکن ساخته و نوع تاثیر مثبت یا منفی آنها را مشخص میگرداند. تجربه نشان داده انسانهای تکاملیافته میتوانند ضمن بهرهمندی و پذیرش تاثیرات مثبت هر پدیدهای، در برابر تاثیرات منفی آن مقاومت کنند. پس این صداهای امر و نهی کننده درونی، همیشه ما را از انجام و ادامه کار باز نمیدارند، بلکه گاهی نیز ـ در تعادل با سایر نیروها ـ فقط عامل موثری برای ترغیب ما به جستجوی راهحلهای بهتر دیگر هستند.
الف - 1 نداهای توصیهکننده نوع اول: تحمیلی
اینگونه امر و نهیها، اغلب مشابه امر و نهیهای پدر و مادرها هستند، با این تفاوت که به جای منبعی بیرونی (در خارج از وجود)، با درون و وجدان آدمها سر و کار دارند. این صداهای درونی، معمولا بقایای تجارب دوران کودکی هستند، همان روزهایی که یاد گرفتیم، بعضی کارها خوب و بعضی دیگر بد هستند. همان روزهایی که آموختیم، کس دیگری غیر از خودمان، به این خوب و بدها آگاه است، همان روزهایی که فرا گرفتیم، همواره باید منتظر رد یا تایید کارمان توسط شخصی دیگر باشیم. تمام آنچه ما قادر به انجامش بودیم، آزمودن هر یک از کارها و اغلب به خطا رفتن و متعاقب آن، مواخذه شدن بود (روش آزمون و خطا).
من هم چنین منتقدی در درون خود دارم:
ـ وقتی در ساختن یک بنا، حساسیت زیادی از خود نشان میدهم، به خاطر هدر دادن مصالح و نداشتن اندازه دقیق عناصر ساختمانی از قبل، مورد سرزنش و مواخذهاش قرار میگیرم.
ـ زمانی که میخواهم از ایدههای طراح دیگری در کارهایم استفاده کنم، چون ایدههای وی بهتر به نظر میآیند یا وقتی فریفته ایدههای طراح دیگری شدهام، این صدای درونی مرا غیرخلاق و مقلد میخواند یا به خاطر استفاده بد یا ادراک نادرست ایدههای شخص دیگر، مورد مواخذه قرار میدهد.
ـ زمانی که ایده خاص و بیهمانندی به ذهنم خطور میکند، «نخبهگرا» یا «شخصی که قصد دارد زیرفرهنگهای نامتناسب ایجاد کند» خوانده میشوم.
ـ حتی زمانی که میخواهم خودم باشم و از ایدههای خود استفاده کنم، به «خودمحوری» متهم میشوم.
خطر بزرگی که حرفشنوی زیاد از این صدای تحمیلی درونی هنرمند را تهدید میکند، این است که این حرفشنوی ممکن است باغث شود که وی هرگز نتواند کاری انجام دهد. چرا که میداند ممکن است شکست بخورد یا اینکه ممکن است تصمیم درستی اتخاذ نکند، به همین خاطر از اقدام به هر کاری سر باز میزند.
خطر دیگر این است که امکان دارد هنرمند در تلاش برای خشنودی این ندای درونی، خواستههای مشروع افراد دیگر، نظیر کارفرما، مشتری یا استفادهکنندگان از بنا را به فراموشی بسپارد. هنرمند ممکن است چنان مشغول ناتواناییها و نواقص شخصی خود شود که حتی قادر به انجام قسمتهای ساده کار ـ که همیشه به خوبی از عهده آن برمیآمده ـ نیز نباشد.
الف - 2 نداهای توصیهکننده نوع دوم: تذکرات دوستانه
توصیههای دوستانه، بسیار متنوع و شامل گونههای متفاوتی است. اینگونه تذکرات، معمولا در خیال ما، از جانب کسانی که با آنها کار میکنیم یا کسانی که با آنها زندگی میکنیم، به ما داده میشود. این افراد، معمولا همسن خود ما و البته گاهی نیز استادان مسنتری هستند که ما به ابراز دوستی یا تایید آنها نیاز داریم: "من باید به سخنان دوستانم گوش کنم و به نظریاتشان احترام بگذارم، در غیر این صورت، آنها کاری با من ندارند و مرا تنها میگذارند."
تذکرات دوستانه همکار من، معمولا به این صورت که "تو باید این کار را انجام دهی" یا "نباید آن کار را انجام دهی" نیست، بلکه معمولا به صورت جملات ملایمی از قبیل "مسئولیت ما این است که این کار را انجام دهیم" یا اینکه "ما مسئولیم که آن کار انجام نشود» و ... است. فرانک لوید رایت، معمولا در بیان جملاتی از این قبیل، به مسئله "هدف معماری" اشاره و بدینترتیب، توصیه خود برای همکارانش را موجه میکرد.
از نظر موریس لپیدوس (Morris Lapidus)، حتی تصور قضاوتهای احتمالی دوستان، نوعی احساس گناه، عذاب وجدان و دلهره در هنرمند به وجود میآورد: "از خلال صحبتهای موریس، احساس کردم مغازههایی که طراحی کرده بودم، از نوع معماری نبودند. موریس ساندرز به من گفت: تو معماری را کنار گذاشتهای و وارد حرفه بساز و بفروشی مغازههای تجاری شدهای تا پول بیشتری به دست بیاوری؛ این کار معماران نیست."
البته بایستی توجه داشت که صداهای توصیهکننده دوستانه با صداهای توصیهکننده تحمیلی متفاوتاند؛ این صداها، مانند صداهای تحمیلی، امر و نهی کننده، مستبد و مطلقگرا نیستند، بلکه فقط مسئولیتهای مبرم تقبلشده را یادآوری میکنند. از اینرو، این صداها بر من تاثیری از جنس استدعا و پیشنهاد دارند، نه سرزنش و توبیخ. به همین دلیل، واکنش من نسبت به آنها توام با دلهره نبوده و راه خلاقیت را بر من نمیبندند.
ب ) نداهای بازدارنده (دلسردکننده، ترساننده)
گاهی اوقات، وقتی منتقدان درونی من در دسترس نیستند، حس میکنم که قادر به انجام هیچ کاری نیستم، چون میترسم هر آنچه بدون حضور او انجام دهم، با شکست مواجه شود. از اینرو، سعی میکنم خود را با امور دیگری که برای انجام آنها به خودم اطمینان کامل دارم، مشغول کنم. اما خودم هر لحظه متوجه هستم که در حال خودداری از انجام آن کار مهم میباشم.
ترس از شکست وقتی به وجود میآید که من بتوانم نصیحتهای "پدر و مادر گونه" منتقد درونیام را پیشبینی کنم و همچنین مطمئن باشم که این احتمالات به حقیقت خواهد پیوست. بله، در این صورت مطمئنم که کار من بیهوده یا بیارزش خواهد بود. به همین دلیل، با عباراتی نظیر "به نظر میرسد ...، که این راه به نتیجه نخواهد رسید" و ... کار را متوقف میکنم.
به من گفته شده که نه تنها باید از شکست ترسید، بلکه حتی میتوان از پیروزی و موفقیت نیز بیم داشت. اگر من در کاری موفق شوم، خود آن موفقیت برای من مسئولیتهای جدیدی به وجود میآورد و توقع اطرافیان از من بیشتر میشود. در نتیجه، ملزم به ارائه کارهای بهتری در آینده خواهم بود یا اگر کار من یک بار خلاقانه و ابتکاری باشد، باید همواره تلاش کنم تا کارهای ابتکاری ارائه دهم. اگر یک بار کارم اقتصادی باشد، باید تا ابد اقتصادی کار کنم. اگر یک بار استاندارد یا معیاری ارائه دهم، بعد از آن باید مدام تلاش کنم تا بتوانم معیارهای جدیدی ارائه دهم. بنابراین، انجام کار "تا حدی که فقط کافی باشد و نه عالی" آسانتر است؛ نباید خود را برای کار زیاد تحت فشار قرار دهم و خسته کنم. به همین دلیل، در حین کار، صداهایی مدام مرا از ادامه کار باز میدارند و میترسانند، گاهی به خاطر ترس از شکست و گاهی به خاطر ترس از موفقیت!
ج ) نداهای هوشیارکننده
صدای دیگری نیز در درون من وجود دارد که مرا در مورد کار نگران یا دلسرد نمیکند و به من نمیگوید چه کاری را باید انجام دهم و چه کاری را نباید انجام دهم. این صدا، صدای هوشیارکننده است که مدعی است مرا بهتر از خودم میشناسد و گویا برخاسته از نوعی حس درونی است که در طول تجربیات زندگی به وجود آمده و درونی شده است. در واقع، این صدای آگاهیدهنده سعی میکند به نوعی تجارب طول زندگی را با تجارب زندگیکردن در هم آمیخته و از این ترکیب به عنوان ابزاری برای قضاوت استفاده کند. این حس درونی، لزوما شناختهشده نبوده و بحث در مورد آن بسیار دشوار است. گاهی میگوید: "آرام باش، تو داری خودت را اذیت میکنی" یا اینکه "صبر کن، هنوز درست نشده" یا گاهی "بله، بالاخره تو موفق شدی".
من گاهی اوقات قضاوت انجامشده توسط صداهای آگاهکننده درونیام را میآزمایم، بدین ترتیب که آثار مورد تایید این صدای درونی را مورد بررسی و کنکاش دوباره و چندباره قرار میدهم. گاهی نیز انجام این آزمونها و بررسیها را به دوستان و کارفرمایان محول میکنم. اما به هر حال پس از تایید این صدای درونی، عقاید و پیشنهادهای کارفرمایان و دوستان تاثیرات همیشگی خود را نداشته و قادر به تغییر طرح نیستم، چرا که ندای درونی من، کار را مورد تایید و پذیرش قرار داده است.
تا به حال، مطالب زیادی در مورد روند نقادانه نوشته شده، اما در مورد روند انتقاد از خود کمتر نوشته شده است. شاید دلیل این بیتوجهی، ابهام و پیچیدگی این روند است، چرا که فعالیت انتقاد از خود، به واسطه "درونی و شخصی بودن"، چندان روشن نیست. به عنوان مثال، ما هرگز نفهمیدیم که چرا فرانک لوید رایت، 33 طرح اولیه (اتود) خود را رد کرد: "این سیوچهارمین طرحی است که ارائه میشود و واقعا 33 اتود متفاوت لازم بود تا به این نتیجه دلخواه برسم. متاسفانه، این همه تلاش و زحمت، در پس معماری بد هزاران ساختمان دیگر پنهان میماند. ای کاش همه آن اتودها را نگه داشته بودم. ..."
ادامه دارد . . . 