آرش و کمان عشق ....

pinion

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز



http://mybestdreams.persianblog.ir/post/4/



آرش و کمان عشق ....


آرش گفت: زمین کوچک است. تیر و کمانی می خواهم تا جهان را بزرگ کنم.
به آفرید گفت: بیا عاشق شویم. جهان بزرگ خواهد شد. بی تیر و کمان.
به آفرید کمانی به قامت رنگین کمان داشت و تیری به بلندای ستاره؛ کمانش دلش بود و تیرش عشق.
به آفرید گفت: از این کمان تیری بینداز، این تیر، ملکوت را به زمین می دوزد.
آرش اما کمانش غیرتش بود و جز خود تیری نداشت.
آرش می گفت: جهان به عیاران محتاج تر است تا به عاشقان. وقتی که عاشقی، تنها تیری برای خودت می اندازی و جهان خودت را می گستری. اما وقتی عیاری، خودت تیری؛ پرتاب می شوی، تا جهان برای دیگران وسعت یابد.
به آفرید گفت: کاش عاشقان همان عیاران بودند و عیاران همان عاشقان.
آن گاه کمان دل و تیر عشقش را به آرش داد.
چنین شد که کمان آرش رنگین شد و قامتش به بلندای ستاره.
و تیری انداخت. تیری که هزاران سال است می رود.
هیچ کس اما نمی داند که اگر به آفرید نبود، تیر آرش این همه دور نمی رفت!

« عرفان نظر آهاری - من هشتمین آن هفت نفرم »
 

Similar threads

بالا