آدمای نصفه نیمه!

F@tima s332

عضو جدید
کاربر ممتاز
شعرم نمیاد مدتهاست! حتی عصبانی هم نیستم!

فقط شوکه شدم آره این بهترین چیزیه که میتونم بگم شوکه شدم نمیدونم باید چیکار کنم

انگاری دنیا اون روی واقعی اش رو بهم نشون داده ، پوچ نیست نه اصلا چون پشت هر چیزی که توی این دنیا هست خدا رو میبنم اما برام جای تعجب که خدای مردم کجاست؟ کجای زندگی هاشون؟ آدمایی که دم از خدا خدا میزنن چقدر نسبت به خدا بی تفاوت شدن!

چقدر زندگی ها تهی شده!

راستی چرا فراموش میکنیم توی این دنیا باید دنبال چی باشیم؟!

روزی که خدا انسان رو از هیچ آفرید و از روح خودش در انسان دمید یک امید داشت و اون اینکه انسان قسمتی از خدا بشه اما از وقتی ما مثلا انسانها به زمین اومدیم اغلب یادمون رفت که قراره به کمال برسیم و این شد که...

آدمای دنیا نصفه نیمه شدن! گله دارم ، بدجور همه چیز خورده تو ذوقم!

چند وقتیه همه چیز این دنیا برام شده مث یه شوخی بی معنی!

هیچکس نمیتونه بفهمه چی میگم چون هیچ کس زاویه ی دید منو نداره!

من خستگی ناپذیرم! به دنیا و آدمهاش همه جوره فرصت میدم تا بلکه اون نقش بی نظیر رو بازی کرده و تصویری جاودانه خلق کنن! اما

اما مدتهاست که از اینهمه نقص خسته شدم! نمیدونید چقدر سخته که وقتی به آدمها اعتماد میکنی در کمال ناباوری ببینی اونی نیستن که فک میکردی!

صحبت از یه شکست عشقی یا یه خیانت دوستانه نیست!

صحبت از خیانت نسل بشر به خداست!

بر این باورم که آفریده نشدیم که در هر شرایطی فقط زندگی کنیم!

خدا روزی که انسان می آفرید بی شک امیدوار بود که به کمال رسیدن در این موجود رو ببینه و لذت ببره اما به من بگید روزمره ی زندگی های ما چیه؟

بیدار شدن ، خوردن ، پول در آوردن ، بازی دادن و بازیچه شدن و باز خوابیدن و خدا میدونه که کدوم یکی از این خوابیدن ها برای همیشه باشه...

و چقدر پوچه این شیوه ی زندگی کردن ها...

به قول خودم بدجور ضدحال خوردم!

میدونید توی زندگیم همه جور آدمی بوده "من به شدت تنوع طلبم" شاید خیلی ها فک میکنن به شدت ساده هستم شاید بچه! اما نیستم! چه درسهایی که نگرفتم از آدمهایی که از دور بزرگ بودن به قدر کافی بزرگ اما وقتی نزدیک شدن علیل بودن به شدت!!!

درک نمیکنید و این درد که حرفم رو نمیتونم واضح بگم آزارم میده!

خسته ام!

تمام آدمهای دور و برم ناامیدم کردن! واای خدای من که چقدر توی ذوقم میخوره وقتی میبینم آدمها با روح آسمانی در حد هیچ تنزل کردن!

بی شک خدا مارو قدیسه های زمینی و باکره های قابل احترام نمیخواسته!!

بی شک آفریده شدیم برای تعالی که باکره ی قدیس بودن هیچ اوج و کمالی رو در من تداعی نمیکنه!

(منظورم از باکره ی قدیس نه اون مفهومیه که فک میکنید منظورم آدمهاییه که فک میکنن با دوری کردن از دنیا میتونن بهشتی بشن آدمهایی که نزدیک نمیشن به هیچ چیز که مبادا به شک بیفتن!)

چقدر خنده داره همه چیز!

توی دنیا سالهاست که معجزه های واقعی رو نمیبینیم تولدها برامون شده روزمره گی و مرگ ها اتفاق!

و چقدر ناصحیحه علمی که شده درس امتحان فردا!

گاهی به خودم میگم چرا فراموش میکنیم هدف واقعی علم چیه! رسیدن به خدا ، این چیزیه که زیباست...

اما چه اهمیتی داره ، مدتهاست که زیبایی های واقعی در زندگی هامون گم شده و جای خودش رو به روزمره گی داده

خسته ام

حالم بهم میخوره از تکیه بر باد کردن!

خدارو میبینم که بهم میگه برو پیش برو تا رسیدن به اوج به کمال به من

بغض میکنم

یه بغض سنگین

دلم گله میخواد خدا تاکی چطوری؟آدمای این دنیات توی ذوقم خوردن!!!

خسته شدم از آدمای نصفه نیمه آدمایی که بودن باهاشون مث تکیه بر باد میمونه چون باطنشون اونی نیست که ظاهرشون نشون میده!

دلم یه آدم میخواد یه آدم واقعی یکی که وقتی پشتش وایمیستی بدونی تا آخرش همونطور محکمه! خسته شدم از آدمهایی که با اولین باد _ و نه حتی طوفان _ چنان میلغزن و زمین میخورن که از انتخابم تهوع میگیرم!!

شاید باید سکوت میکردم شاید باید گله نمیکردم شاید...

دلم میخواد گله کنم شکایت کنم

نه از تو نه از خودم نه از اون دیگری که از انسان شکایت دارم از تمام دنیا...

و دنیا... مدتهاست که دیگه مرزها برام بی ارزش شده کاش مرزها نبود و کاش همه به یک زبان صحبت میکردیم...

گاهی به خودم میگم کاش در امروز نبودیم! کاش در اون زمانهایی زندگی میکردیم که زبان اختراع نشده بود و مردم مجبور بودن با ایما و اشاره با هم صحبت کنن چقدر خوشبخت بودن چون مجبور بودن به همدیگه نگاه کنن و گاهی همدیگه رو لمس کنن ... شاید به خاطر این بود که قد ما با هم سر جنگ نداشتن! آخه وقتی یکی رو لمس میکنی هرگز گرمای تنش دروغ نمیگه...

و چقدر گاهی در زندگی هامون یک نگاه از ته دل ، یک در آغوش کشیدن و شاید تنها یک دست کشیدن روی صورت کسی رو که باهاش حرف میزنیم کم داریم...

راستی چند وقته که کسی مارو در آغوش نکشیده؟!..

هووووووووووم

باید بس کنم این گله ها مث نوشتن روی باد میمونه که هیچ فایده ای هم نداره اما...

اما شما بدونید که چقدر توی ذوقم خورده

دلم میخواد متفاوت باشم اقلا توی ذوق کسی نخورم! این خیلی خوبه اگه قراره باطنی لغزنده و ضعیف داشته باشم بذار ظاهرم هم همین باشه تا کسی رو به هوای ظاهری استوار فریب ندم!!

دعا کنید یه آدم واقعی یه آدم محکم یک کوه جلوی رام سبز بشه!! چون به شدت ناامید شدم از این دنیا و آدمهاش!

دعا کنید باور کنم هنوز هم میشه امید بست!!!

اگرچه نا امیدی در زندگی من راهی نداره و میدونم که میدونید خستگی ناپذیرم!

اما این گله ها اجتناب ناپذیر بود چون قلبم یه جورهایی که دیگه امیدی به بهبودش نیست جریحه دار شده از پوچی که در زندگی ها جریان داره!!

کاش بفهمیم آفریده شدیم که گرداننده ی دنیا باشیم نه ویرانگر...
 

Miss World

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کاش بفهمیم آفریده شدیم که گرداننده ی دنیا باشیم نه ویرانگر...

متن زيبائي بود...80 درصد حرفات حرفاي دل من بود....
چرا بعضي ادما گاهي وقتا يه كارايي ميكنن كه نه تنها قلبمون جريحه دار ميشه
بلكه ممكنه بخاطر كارشون دنيا...ادماش...قشنگياش برامون خاكستري بشه...بي تفاوت بشه

و روزي صدبار ارزوي مرگ كنيم و بگيم ديگه از اين زندگي خسته شديم...
هدفا و ارزوهاي قشنگي كه داشتيم نابود بشه...

لعنت بر كسي كه نا اميدمون كنه از زندگي...
لعنت بر كسي كه زيبائي خدارو واسمون زشت جلوه بده...
لعنت بر كسي كه...
 

F@tima s332

عضو جدید
کاربر ممتاز

voorojak_love2

عضو جدید
منم يه موقع هايي به اين چيزا فكر ميكنم...كه آيا واقعا خدا با آفرينش ما اينو ميخواست؟؟؟؟؟؟؟؟؟
 

Similar threads

بالا