[آثار هنری] - مردی که برگ ها را جان می دهد !

Ʀ/\/ŏŁĐ₳

عضو جدید
بوم و رنگ و قلممو نداشت، منظره ای هم پیش رویش نبود. اما تن سبز برگ را چنان با خط مشکی خودکار می آراست که خیالت راحت می شد از این که دیگر زردی و پژمردگی سراغ این برگ نخواهد آمد.



دفتری داشت که لا به لای هر ورقش، برگ درختی بود بزک شده و با نشان دادن هر کدامش خاطره ای برایمان گفت. حیف! که خاطراتش همه درد بود و بدبخنی.



ز چهره بشاش و سرزنده اش معلوم نبود یک دریا غم و قصه در دلش پنهان است. اما شکایت داشت از عالم و آدم. از کسانی که قدر هنرش را نمی دانستند و برایش احترام قائل نبودند. از ماموران پلیسی گفت که گاه و بیگاه به جرم "سد معبر" از او اخاذی می کردند. از کارمندان شهرداری گفت که
حاضر نبودند در ازای هنرش، در ازای استفاده رایگان از هنرش یک سرپناه در اختیار او بگذارند.


 
بالا