تنها نشستهای
چای مینوشی،
و بغض می کنی،
سیگار پشت سیگار.....
هیچکس تو را به یاد نمیآورد!
این همه آدم،
روی کهکشان به این بزرگی؛
و تو
حتی
آرزوی یکی نبودی!!!
نـیــســــــــــــــــــت ــــــــی؟ به درک! مقابل آیــــــنه می نشینم و ســـــــیگارم را روشن می کنم در نبودت خــــــــودم را بهتر می توانم ببـــینم نگران جای خالــــی ات نباش
من باشم، تو باشی
با فنجان هایی که پر و خالی میشوند از قهوه
دود خاکستری سیگارهایمان که میپیچند در هم
و صدای خندهایمان که تا چند کوچه آن طرف تر را پر می کنند.
اتفاق تازه ای نخواهد افتاد تمام سیگارهای دنیا را هم که دود کنی تنهایی ات توجه هیچ کسی را جز پیرمرد سیگار فروش جلب نخواهد کرد مخاطب شعرهایت هم تنها بادهای هرزه گردی هستند که از بد روزگارشان از خانه تو می گذرند...
باز کلمه کم آورده ام ، برای احوالاتم ،
بروید یک سیگار بکشید ،
تلخی اش که ماند ته گلویتان ،
فکر کنید همان بغضی است که توی گلوی من
نه بالا میرود و نه پایین ...
سیگار لایت را به موسیقی لایت ترجیح میدهم!
روح من با هیچ نغمه ای لایت نمیشود،
به من عشق تعارف نکنید!
قبلا صرف شده.....!!!!
به دستانم فندکی،کبریتی،
سنگ آتش زنه ای برسانید تا
برای هضم عشق سیگاری آتش کنم ...