من، تو، ما عروسکها!...

F@tima s332

عضو جدید
کاربر ممتاز
حاضر بودم حتی به قیمت جانم هم که شده، بخرمت! ولی صاحب مغازه می گفت: "این یکی فروشی نیست!..." هیچ وقت دلیلشو به

طور واضح نگفت، فقط وقتی سؤال می کردم می گفت: "آخه این یکی با بقیه خیلی فرق داره!..." بعدش می پرسید:" تو چرا از بین این

همه، همین یکی رو انتخاب کردی؟! می تونی از همه اینایی که دورو برت می بینی، یکی دیگه رو انتخاب کنی!..." منم در جواب فقط

همینو داشتم بگم که: "آخه این یکی با بقیه خیلی فرق داره!..."

صاحب مغازه، "تو" رو حتی واسه خودش نمی خواست، می گفت که تو جات اونجا نیست و به یه جایی خیلی بهتر تعلق داری، یه

جایی که برازنده تو باشه! می گفت تو شایسته بیش از اینایی که اینجا باشی، می خواستن تو رو به جاهای بالاتر ببرند!... ولی من

چی؟!... منو کجا می خواستن ببرند؟!... بهم گفت که اگه می خوای بهش برسی، باید خیلی تلاش کنی، شاید اوضاع فرق کنه... منم

چه ساده بودم که فکر کردم می تونم بهت برسم! آخه تو از اون نوع هایی بودی با جنس مرغوب و عالی، ولی من چی؟!... اون موقع

نمی دونستم که هر چقدر هم تلاش کنمو بخوام مثل تو باشم، بازم نمی تونم چون من از جنس دیگه ای ساخته شدم!... خیلی

سختی کشیدم تا حتی اگه شده بتونم فقط یکی از ویژگیهاتو بدست بیارم، ولی نشد... همونایی که به خاطرش، نه فقط من، بلکه

خیلی ها حاظر بودند تا جونشونو بدن و تو رو داشته باشند!... آخه تو اراده قوی و پشتکار خوبی داشتی به همراه کلی مزیت های

دیگه... اما حتی یه کم هم مثل تو که نشدم هیچ، دیگه خودمو هم گم کرده بودم! فراموش کردم و یادم رفت... من؟! مگه معنایی هم

داشت؟!... "من" رنگ عوض می کرد، می خواست بشه "تو"، که بتونه بعدش بشه "ما"... و این باعث شد که حتی یه مشتری هم

بهش توجهی نکنه!...

بقیه اجناس فروخته می شدند... آخرش هم فقط "من" ماندم و "تو"... وقتی به خودم اومدم که به قیمت تنهاییام فروخته شده بودم!!!

ولی خیلی دیر شده بود... تازه اون موقع بود که به یاد آوردم "ما"، "من" و "تو" یا "تو" و "من"، عروسکی بیش نبودیم توی یک مغازه که

رومون قیمت می ذاشتن! فرقمون رو قیمت و مزیت ها و جنس و... بود، تفاوت های بسیار، ولی هر دو عروسک بودیم!... "تو" توی

ویترین خود نمایی می کردیو جلب مشتری، و "من" به تنهایی روی قفسه ها خاک می خوردم!... تو رو بردنو گذاشتن تو اتاق یکی از

شاهزاده های شهر، نمی دونم شایدم تو یه قصر تو یه شهر دیگه... اصلا نمی دونم کجا، من حتی تصوری ازش ندارم که بتونم

توصیفش کنم، اون بالا بالاها!... از موقعی که فروخته شدم دیگه ندیدمت... حداقل تو مغازه که بودم می تونستم هر از گاهی زیر

چشمی نگات کنم! آخرین باری که از روی علاقه و حسرت از جدایی نگاهت کردم، وقتی بود که تو دست کودکی فقیر، داشتم از مغازه

دور می شدم... تا موقعی که تونستم، چشم ازت بر نداشتم، تا وقتی که پیچیدیم تو کوچه ای فرعی...
 

F@tima s332

عضو جدید
کاربر ممتاز
صاحب مغازه که دیده بود کسی منو نمی خره، واسه دلخوشی "من" و اون کودک، به قیمت تنهایی هر دومون، "ما" رو به هم رسونده

بود... من از "من" و "او"، "ما" شد ولی این "ما" دوامی نیاورد و خیلی زود هر دو، "آنها" شدند... و باز تکرار می شد... دلخوشی او به

داشتن من بود و از خوشحالی نمی دونست باید به کجا پَر بکشه... چون به خاطر شرایط خودش و جامعه اش، نمی تونسته حتی از

نوع هایی مثل من داشته باشه... اونقدر باهام بازی کرد که هم خودش خسته شد و هم من... ولی تنها دلخوشی من این بود که حالا

به قیمت جونم می تونستم یکی رو خوشحال کنم و نه تصاحب... اونقدر باهام ور رفت که تقریبا هیچی از "من" نموند... بعد از چند روز

که منو با خودش هر جایی که می رفت، می برد، اونقدر باهام بازی کرد که دست و پاهام تقریبا از جا کنده شدند و "من" به سمت

نابودی همراه با درد پیش می رفتم و "او" دوباره به سمت بیچارگی و تنهایی خویش!...

درد ناشی از نابودیم نبود یا از درد کنده شدن و تکه تکه شدن یا در سرخی خون غرق شدن! دردی همراه با دلخوشی و حسرت و

شایدم پشیمانی بود! دلخوشی دیدن لبخند و شادی یک کودک، حسرت از جدایی و دوری و درمانده شدن و سرنوشت... و پشیمانی

از تلاش های بی ثمر واسه به تو رسیدن! شاید اگه تو مغازه، از همون اول واسه "من" شدن تلاش می کردم، دیگه نیازی به "تو" شدن

نبود! "تو" هم از دیدگاه خودت یک "من" هستی، پس از دیدگاه هر دومون، "من" و "تو" هستیم که "ما" می شویم! نه "تو" و "تو" یا

"من" و "من"... تفاوت ها واسه تکامل لازمن! اما به شرطی که هر دومون "ما" رو بخواهیم، نه فقط "تو" و نه فقط "من"!... تو، "ما" نمی

خواستی... تا جایی که می دونم حداقل نه با "من"... شاید با "من" ای که از جنس خودت باشد شاید هم نه... حداقل عروسکهایی

مثل من، اگه نمی تونند با نوع هایی مثل تو،"ما" بشن، می تونن نوع دیگه ای رو خوشحال کنن و حتی اگه شده واسه لحظه ای

لبخندی روی چهرشون نقش ببندن... و این شاید کافی نباشه، ولی واسه نوع هایی مثل ما، از بودن تو ویترین و یا اون بالا بالاها خیلی

بیش تر می ارزه!...

شاید نوع هایی از جنس من و تو نمی تونن "ما" بشن! و چه عروسکهایی مثل من که به فروش نرفتند ولی "فروخته" شدند و چه نوع

هایی مثل تو که...! و من چقدر ساده بودم و هستم که هنوزم به دنبال مثال نقضی در "تو" و "من" می گردم! شاید "من" و "تو" اگه

"ما" بشیم، دیگه هیچ صاحب مغازه ای نتونه رو عروسک هاش قیمت بذاره و نتونه دیگه این "ما" شدن ها رو از بین ببره! ولی افسوس

که "من" و "تو" هیچ وقت "ما" نمی شویم و نه "تو" و "من"...
 

Similar threads

بالا