این زن همان زن است
که با دو فنجان چای،
با یک سبد سیب های دست نخورده
خنده تعارفت می کرد...
همان زنکه حالا ساعتی از کار افتاده است
و عقربه ی شعرهایش
به پای مرد دیگری نمی چرخد...
بگو جای خالی ات را در کدام گوشه بگیرم که
خانه ، نبودنت را باور کند ؟
هرچه به در می گویم دهانت را ببند
چه حرف ها...