دعای عجیب
تمام احتمالات را در ذهنش ترسیم کرد ،
راه دیگری برایش نمانده بود ،
رو به سرکرده ی اشراری که دستگیرش کرده بودند گفت : " اگر اینها را بگویی تا از من دست بردارند دعایی به تو خواهم آموخت که هیچ شمشیری بر تو اثر نکند . "
این مسئله برای سرکرده جالب آمد .
پیش رفت ،
از دخترک خواست دعا...