باز اين دل سرگشته من ياد آن قصه شيرين افتاد
بيستون بودو تمناي دو دوست
آزمون بود و تماشاي دو عشق
در زمانيكه چو كبك
خنده ميزد " شيرين"!
تيشه ميزد "فرهاد"!
نه توان گفت به جانبازي فرهاد : افسوس
نه توان كرد ز بي دردي شيرين فرياد
كار شيرين به جهان شور برانگيختن است!
عشق در جان كسي ريختن است...