«سردارِ هور»
ع عـاشـقانـــه بـاز امـشـب ، می زنــد نیـزار: زار/ می زنـد از دسـت ایـن دنیـای ناهنـجار: جـار
ل لـشـکر نیــزار، پیـش قامتـش صف بستــه اند/ عشـق ، خود را می زنـد در محضـر سردار: دار
ی یادگار« خیبر» است و« نصرتِ» « بدر» است و هور/ کس ندارد یـادگار، از ایـن گل بی خـار: خــار
ه هرچه...