در دادگاه عشـق قسـمم قلبــم بود و حکیــم دلــم بود قاضــی نــام مرا بلند
خوانــد گنــاهم را دوسـت داشتــن تــو اعلام کردنــد و سپـس محــکوم
شـدم به مـــرگ و تنــهایـی کنــار چوبــه ی دار از مـن خواستنــد تــا
آخریــن خواسـته ام را بــگویم......
من گفـتم که به تــو بگویند دوستت دارم...