چیزی مرا به قسمت بودن نمی برد
از واژه دو وجهی تکرار خسته ام
من بی رمق ترین نفس این حوالی ام
از بودن مکرر بر دار خسته ام
من با عبور ثانیه خرد می شوم
از حمل این جنازه ی هشیار خسته ام
چیزی مرا به قسمت بودن نمی برد
از واژه دو وجهی تکرار خسته ام
من بی رمق ترین نفس این حوالی ام
از بودن مکرر بر دار خسته ام
من با عبور ثانیه خرد می شوم
از حمل این جنازه ی هشیار خسته ام
چیزی مرا به قسمت بودن نمی برد
از واژه دو وجهی تکرار خسته ام
من بی رمق ترین نفس این حوالی ام
از بودن مکرر بر دار خسته ام
من با عبور ثانیه خرد می شوم
از حمل این جنازه ی هشیار خسته ام
چیزی مرا به قسمت بودن نمی برد
از واژه دو وجهی تکرار خسته ام
من بی رمق ترین نفس این حوالی ام
از بودن مکرر بر دار خسته ام
من با عبور ثانیه خرد می شوم
از حمل این جنازه ی هشیار خسته ام
چیزی مرا به قسمت بودن نمی برد
از واژه دو وجهی تکرار خسته ام
من بی رمق ترین نفس این حوالی ام
از بودن مکرر بر دار خسته ام
من با عبور ثانیه خرد می شوم
از حمل این جنازه ی هشیار خسته ام
چیزی مرا به قسمت بودن نمی برد
از واژه دو وجهی تکرار خسته ام
من بی رمق ترین نفس این حوالی ام
از بودن مکرر بر دار خسته ام
من با عبور ثانیه خرد می شوم
از حمل این جنازه ی هشیار خسته ام