اصلا اين دختر چرا اينطوري در حقش رفتار كرده بود،چرا چرا؟
غم تو چشماش موج مي زد،از نقاشي دست كشيد،با خودش فكر كرد كه چطوري مي شه درد عشق رو فراموش كرد
دوست داشت سرشو بزنه به ديوار
بعد از يخورده فكر كردن با ودش گفت گور باباي محبوبه،چه فراوون دختر
يه نيشخند زد و دوباره گفت اگه فراوونه پس سهم من كو...