روزی مانی به حمام رفت، ولی خدمتکار حمام (مهران) به او بی اعتنایی نمود و آن طور که دلخواه مانی بود او را کیسه ننمود.
با این حال مانی وقت خروج از حمام ده دیناری که به همراه داشت یک جا به مهران داد.
کارگر حمامی (مهران) چون این بذل و بخشش را بدید، پشیمان شد که چرا نسبت به او بی اعتنایی نمود.
مانی...