روش اعتماد به نفس:
یه بنده خدایی اومد خواستگاریِ من.نمیدونم چرا اینو تعریف کرد:با دوستاشون رفته بودن متل قو.بعد سه تا داف بودن که به هیچکی آمار نمیدادن.ایشون با اعتماد به نفس شمارشونو رو کاغذ نوشتن رفتن جلو و انداختن رو زمین.
بعد گفتن:سمارمو از رو زمین برمیداری و بهم زنگ میزنی.سب بهش زنگ زدن.