يه زماني خيلي تو كار شرط بندي بودم:D
پيش دانشگاهي رو ميخوندم با يكي از دوستام شرط بندي كردم برم از دفتر مديرمون به دوست پسرش زنگ بزنم
منم با اعتماد به نفس كامل رفتم به بهونه ي زنگ زدن خونمون زنگ زدم به پسره ي مسخره امدم بيرون
واااااااااااااااي چشمتون روز بد نبينه
فشارم رفت زير صفر...