پنجاه و اندی هم گذشت ,اما ندیدم روی تو
در صومعه بر خاک شد این منتظر هندوی تو
در راستای این گذر ,در انتهای کوچه مان
جائیست پر از نرگسی ,اما کجاست شبوی تو
پنجاه واندی روز و شب , الله و عجل خوانده ام
تا حضرتت حاضر شود ,سوره ی مزمل خوانده ام
شب از سحر سبقت گرفت,یوسف به چاه الفت گرفت
یعقوب را...