بوی غربت می دهم گر چه غریبه نیستم. گرچه می دانم که عمری در غریبی زیستم مثل رودی بستر این خاک را طی کرده ام تا بفهمم عاقبت در جستجوی چیستم لب شکست از خشکی همچنان می ایستم دست هایت برگ های عمر سبزم را ربود گرچه اینجا هستم اما در حقیقت نیستم ای فریماه شب تار یاریم کن تا بدانم گمگشته ای از کیستم