میدونی الان میفهمم که هر چی سن بالاتر میره قدرت ریسک کردن کمتر میشه، یازده سال قبل خیلی راحت از شهرم اومدم گرگان، واقعا هم احساس خاصی نداشتم ولی الان از این تغییر شهر کمی نگرانم، احساس میکنم ریسک بالاییه.
البته فکر میکنم این احساساتم طبیعیه، اگه غیر از این بود عجیب بود.
یه حال غریبیم،نگرانم ازین بابت که نکنه تصمیمم اشتباه بوده و خوشحالم ازین بابت که یازده ساله دنبال رسیدن این روزها هستم و بلاخره رسیدم.با جمع کردن هر وسیله یه بغض ریز دارم.این خونه برام پر از خاطرات خوبه، 7 سال اینجا واقعا زندگی کردم و نگرانم از اینکه آیا خونهی جدید هم همین کیفیت زندگی رو خواهم...