دوستی میگفت :
همسرم هر روز صبح ، برای رفتن به سر کار یه چیزی رو به یادم میاره که فراموش کرده بودم . کلید خانه ، سویچ ماشین ، گوشی و . . . . .
همیشه میگه پیر شدی و فراموشی گرفتی !
تصمیم گرفتم دقت بیشتری داشته باشم.
تمام موارد رو یادداشت کردم ، صبح موقع رفتن کاغذ یادداشت رو چک کردم همه چی...
دیروز غروب
پیاده روهای غمگین را قدم میزدم
عابران بی تفاوت از کنارم
سکوتم را لگد میکردند
زیر هجوم افکارم
تو را آرزو کردم
کاش یکی ازاین عابران بودی
هیچ نگاهی آشنا نبود
جز کودک فال فروشی که نگاه غمگینش بغض مرا به انفجار رساند
روی خوش زندگی همین است
همین که کسی باشد
صبح را بخیرکند
شب را آرام پای فنجان چایت باشد
و ظرفهای روی میز را زوج کند
واقعاً چقدر زیبا میشود
وقتی به جای تشکر میگویی:
دوستت دارم