بشكن طلسم حادثه را
بشكن
مهر سكوت از لب خود بردار
منشين به چاهسار فراموشي
بسپار گام خويش به ره
بسپار
تكرار
كن حماسه خود تكرار
چندان سرود سوگ
چه مي خواني ؟
نتوان نشست در دل غم نتوان
از ديده سيل اشك چه مي راني ؟
سهرابمرده راست غمي سنگين
اما
غمي كه افكند از پا نيست
برخيز
رخش سركش خود زين كن...