ناتانائیل
ناتانائیل
دوباره شب شد و من از فرط سنگینی روح به خانه ی رویا برمیگردم...لباس حزن را بر میکنم و بر رخت آویز گل می آویزم ...به اتاق شادی می روم و از گنجه احساس لباس لبخند را بر میدارم تا بعد از یک دوش گرم تولد بر تن کنم خانه رویا در انتهای راهروی هیجان ، اتاقی دارد...پس درب ساز را باز...