شام خوردیم، ظرفها رو ریختم توی سینک، انرژی نداشتم برای شستن ظرفها، مسواک زدم و دراز کشیدم.
پدر و پسر دارن میتی کمان میبینند، همسر گفته به ظرفها دست نزن، خودم میشورم، حالا منتظرم ببینم که میشوره یا نه😁
پدر و مادر همسرم از صبح اومدن خونهی ما، مشغول پذیرایی بودم، شب هم عموهای همسرم که ساری زندگی میکنند رو دعوت کردم، الان به نسبت کارهام رو انجام دادم و اومدم یکم دراز بکشم تا نیم ساعت دیگه برم بقیهی کارها رو انجام بدم.
یاد زمان دبیرستانم افتادم، از مدرسه که میومدم و ناهار میخوردم، میرفتم کنار شومینه دراز میکشیدم و پاهام رو میزاشتم بالای پلهی شومینه و گرم میفتادم و عمیق میخوابیدم😍
.
شام خوردیم، تموم شده ولی هنوز نشستیم دور میز.