یک بار مغازه بنگاهی کنار مغازمون امده بود پیش ما از ما پیچ گوشتی میخواست بعد رفت من به در نگاه نکردم ببینم واقعا رفته یا نه
برگشتم گفتم : من چقدر از این بنگاهیی ها بدم میاد حالم ازشون به هم میخوره دیدم دوستم به من اشاره میکنه به پشت سرم نگاه کردم دیدم پشتم وایستاده و داره به من نگاه میکنه!!!