امروز خانم معلم در سر كلاس درس گفت این روزها آنفلانزای خوكی آمده است و از همه ی ما خواست بعد از رفتن به خانه حتما دست هایمان را بشوییم و به كسی دست ندهیم و روبوسی هم نكنیم!
به خانه رفتم، عمو اینا و بابابزرگ خانه ی ما بودند، فرشاد سریع آمد و بعد از اینكه به هم سلام كردیم، دستش را دراز كرد تا با...