نتایح جستجو

  1. hamedinia_m51

    [IMG]

    [IMG]
  2. hamedinia_m51

    [IMG]

    [IMG]
  3. hamedinia_m51

    [IMG]

    [IMG]
  4. hamedinia_m51

    [IMG]

    [IMG]
  5. hamedinia_m51

    [IMG]

    [IMG]
  6. hamedinia_m51

    [IMG]

    [IMG]
  7. hamedinia_m51

    [IMG]

    [IMG]
  8. hamedinia_m51

    [IMG]

    [IMG]
  9. hamedinia_m51

    [IMG]

    [IMG]
  10. hamedinia_m51

    [IMG]

    [IMG]
  11. hamedinia_m51

    [IMG]

    [IMG]
  12. hamedinia_m51

    [IMG]

    [IMG]
  13. hamedinia_m51

    ثانیه های خاکستری...

    آمده ای؟ در کوچه باغ دلم رد پایت برجاست گفتم که دوباره بگویم پر می زند دلم به هوای گفتن اما افسوس رفته ای و پرسش دلم همچنان بی جواب . . . . . تو آمدی ، دوباره آسمان از دریچه ی چشمان من گریست ، کویر دلم جوانه زد ، سبز شدم ، دوباره خندیدم و شاید تو هم به چشمان منتظر و بارانی من...
  14. hamedinia_m51

    كوي دوست

    ظهر يك روز بهار تو به من گفتي در كوچه باغ: "زندگي سرشار از عطر بهار است" و من به تو از ريزش برگان درخت و ستمهاي پاييز سخنها گفتم...
  15. hamedinia_m51

    زمزمه های دلتنگی(کلبه کوچک دل...)

    تو را گم كردم در بي سرانجامي يك زندگي بسان كودكي راه گم كرده هراسان و آشفته اينسو و آنسو دويدم از گذر ماهها و سالها گذشتم بي هيچ نشاني از تو هر روز آفتابي تمام كوچه پس كوچه ها را بيتابانه و بيقرار به دنبال ردپايي از تو كاويدم هر روز باراني پشت پنجره هاي يادت ايستادم و به خاطرات تو كه سيل...
  16. hamedinia_m51

    فراق یار

    زندگاني ياد است زندگاني همه صورتكده اي از ياد است ياد ياران قديم ، ياد خويشان صميم زندگاني ياد است دلم از ياد كسان هرشب در فرياد است روزگاري من و تو با فرزند شاد و خندان همه با هم بوديم گرد هم عشق مجسم بوديم ناله در خانه ي ما راه نداشت بيخبر از غم عالم بوديم كم كمك روز جدايي آمد پاره هاي تن ما...
  17. hamedinia_m51

    خودتو با یه شعر وصف کن...!

    ممنون ازابراز لطفتون :gol:
  18. hamedinia_m51

    ثانیه های خاکستری...

    دلم گرفت از آسمون، هم از زمین هم از زمون تو زندگیم چقدر غمه، دلم گرفته از همه ای روزگار لعنتی، تلخه بهت هر چی بگم من به زمین و آسمون دست رفاقت نمی دم امشب از اون شبهاست که من، دوباره دیوونه بشم تو مستی و بی خبری اسیر میخونه بشم امشب از اون شبهاست که من، دلم می خواد داد بزنم تو شهر این غریبه ها...
  19. hamedinia_m51

    دیر آمدی! خیلی دیر...

    برای من نوشته گذشته ها گذشته تمام قصه هام هوس بود برای او نوشتم برای تو هوس بود ولی برای من نفس بود كاشكی خبر نداشتی دیونه نگاتم یه مشت خاك ناچیز افتاده ای به زیر پاتم كاشكی صدای قلبت نبود صدای قلبم كاشكی نگفته بودم تا وقت جون دادان باهاتم نوشته هرچه بود تموم شد نوشتم عمر من حروم شد...
  20. hamedinia_m51

    زمزمه های دلتنگی(کلبه کوچک دل...)

    آه يکی بود يکی نبود يه عاشقی بود که يه روز بهت می گفت دوست داره آخ که دوست داره هنوز دلم يه ديوونه شده واست بی آزاره هنوز از دل ديوونه نترس آخ که دوست داره هنوز وای که دوست داره هنوز شب که می شه به عشق تو غزل غزل صدا می شم ترانه خون قصه ی تموم عاشقا می شم گفتی که با وفا بشم سهم من از وفا تويی...
بالا