به خدا احساس می کردم میخواد منو بخوره....اینقدرم ازم عکس می گرفتن....
من اصلا اسباب بازی خراب نمی کردم...اینقد ناز بودم فقط ازشون می گرفتم بازی می کردم.
خوش گذشت .....بابای
من فقط یه پسر خاله دارم اونم از من کوچیکتره....
من خیلی از چیزای ساده می ترسیدم...خیلی کوچیکتر که بودم از دوربین عکاسی می ترسیدم...فک کن.
از ماه می ترسیدم.اما فک نکنم دیگه تو اون سن....
من بچه ها رو مجبور می کردم اسباب بازیاشو نو بدن به من...مال منو حق نداشتن دس بزنن....ما اینیم دیگه.