نتایح جستجو

آره متاسفانه سن بره بالاتر این مشکلات یه خورده پیش میاد ولی فکر میکنم این حس زود گذر باشه.ایشالا دوباره به حس اولیتون برگردید.

واقعا چنین طرز تفکری دارید؟؟؟و فقط ازدواج رو در این میبینید که یکی باشه وقتی حالتون بد شد به داداتون برسه؟؟همین؟؟

یاد فیلم همیشه پای یک زن درمیان است افتادم:D

صفحه 591 __ آیه 1 تا 17 سوره طارق- آیه 1 تا 15 سوره اعلی

خدا حفظش کنه;)

خواهش میکنم.

داداشی تازه اومدم مهمونامو رفتند دیدم خوابم نمیاد اومدم یه سر باشگاه:redface:

وقتی که دیگر نبود من به بودنش نیازمند شدم وقتی که دیگر رفت من در انتظار آمدنش نشستم و قتی که دیگر نمیتوانست مرا دوست بدارد من اورا دوست داشتم وقتی که او تمام کرد من شروع کردم و چه سخت است تنها متولدشدن مثل تنها زندگی...

[IMG]

به داداشم رفتم از حواس پرتی:biggrin:

من رفتم داداشی.قولت یادت نره. شب خوش

شاید حق با تو باشه;)

میبینم که منم سوتی دادم تو صفحه خودم جوابتو نوشتم:biggrin:

مشکل از منه:D

اتفاقا بیچاره ها پررو نیستند:D

یه شهر دیگس. نه اتفاقا من اصلا خجالتی نیستم این جریانات داره

خب هستند چندتایی ولی تا خواهرم نیاد من روم نمیشه کاری کنم

نه بابا. ضایع است یه جورایی من برم تو کوچه اگه خواهرم باشه میشه یه کارهایی کرد وگرنه تنهایی من نمیتونم کاری کنم

خدا کنه فردا خواهرم بیاد وگرنه من تنهایی چیکار کنم:(

چه برنامه ای دارید؟پریدن از رو آتیش؟؟