نتایح جستجو

روزي زني روستائي که هرگز حرف دلنشيني از همسرش نشنيده بود، بيمار شد شوهر او که راننده موتور سيکلت بود و از موتورش براى‌ حمل و نقل کالا در شهر استفاده مى‌کردبراى اولين بار همسرش را سوار موتورسيکلت خود کرد. زن با احتياط سوار موتور شد و از دست پاچگي و خجالت نمي دانست دست هايش را کجا بگذارد که...

روزي زني روستائي که هرگز حرف دلنشيني از همسرش نشنيده بود، بيمار شد شوهر او که راننده موتور سيکلت بود و از موتورش براى‌ حمل و نقل کالا در شهر استفاده مى‌کردبراى اولين بار همسرش را سوار موتورسيکلت خود کرد. زن با احتياط سوار موتور شد و از دست پاچگي و خجالت نمي دانست دست هايش را کجا بگذارد که...

روزي زني روستائي که هرگز حرف دلنشيني از همسرش نشنيده بود، بيمار شد شوهر او که راننده موتور سيکلت بود و از موتورش براى‌ حمل و نقل کالا در شهر استفاده مى‌کردبراى اولين بار همسرش را سوار موتورسيکلت خود کرد. زن با احتياط سوار موتور شد و از دست پاچگي و خجالت نمي دانست دست هايش را کجا بگذارد که...

روزي زني روستائي که هرگز حرف دلنشيني از همسرش نشنيده بود، بيمار شد شوهر او که راننده موتور سيکلت بود و از موتورش براى‌ حمل و نقل کالا در شهر استفاده مى‌کردبراى اولين بار همسرش را سوار موتورسيکلت خود کرد. زن با احتياط سوار موتور شد و از دست پاچگي و خجالت نمي دانست دست هايش را کجا بگذارد که...

روزي زني روستائي که هرگز حرف دلنشيني از همسرش نشنيده بود، بيمار شد شوهر او که راننده موتور سيکلت بود و از موتورش براى‌ حمل و نقل کالا در شهر استفاده مى‌کردبراى اولين بار همسرش را سوار موتورسيکلت خود کرد. زن با احتياط سوار موتور شد و از دست پاچگي و خجالت نمي دانست دست هايش را کجا بگذارد که...

روزي زني روستائي که هرگز حرف دلنشيني از همسرش نشنيده بود، بيمار شد شوهر او که راننده موتور سيکلت بود و از موتورش براى‌ حمل و نقل کالا در شهر استفاده مى‌کردبراى اولين بار همسرش را سوار موتورسيکلت خود کرد. زن با احتياط سوار موتور شد و از دست پاچگي و خجالت نمي دانست دست هايش را کجا بگذارد که ناگهان...

:eek::eek::eek:

زیبا بود عزیزم.

نه نصابه... خیلیم حرفه ایه

آخ اگر اونجا بودم میدونستم با گربهه چیکار کنم...

حتمـاً ... رفتیم اونجا شمارو تو بسلامتی هامون یاد میکنیم تا همیشه سلامت باشید... ولی میترسم برم

من دانشگاه نوشهرم ولی قراره با همه دوستام بریزیم رو هم، برا ترم بعد میهمان بگیریم بریم گرگان... آخ چه حالی بده؟؟؟!!!:smile:

خدا خرو نگاه کرد بهش شاخ نداد:razz: اینو هم من میدونم هم شما که اولآ وجودشو ندارن (یعنی این یهودیا همه چیز دارن جز این یه چیز) ثانیآ ایرانم بیدی نیست با این بادا بلرزه والا تا حالا با این همه تهدید کمرش میشکست ثالثآ اینا رو میگن که روحیه منو تو با چهار تا مثل ما رو خراب کنن. تازشم اگر ایرانو...

حرف نداشت اگر کسی براش حرف در نیاره..

بر پدر چین با این جنسای درجه 1000 بی ارزشش با این مارکاش...

خواهش...:redface:

نه مثل اینکه خوشت نیومد!!! پس اینم برا شما فقط قول بده یواش بری.

آقایی.الآن بخوابم شب بیدار میشم... یک ساعت دیگه تحویل پروژه دارم...:(

اینم کادویی من. امیدوارم ازش چیزی یاد بگیری که بدردت بخوره ... من و بابام وقتی من به دنیا آمدم پدرم ۳۰سالش بود یعنی سنش ۳۰برابر سن من. وقتی من ۲ ساله شدم پدرم ۳۲ سالش بود یعنی ۱۶ برابر سن من ... وقتی ۵ ساله شدم پدرم ۳۵ سالش بود یعنی ۷ برابر سن من ... وقتی ۱۰ ساله شدم پدرم۴۰ سالش بود یعنی ۴...

بابا به بزرگیت منو ببخش من 20 ساعته نخوابیدم. مراد بامزه بود.