مثه آهن شدم انگار یه تیکه از یه سنگ سخت
نگام ثابت به دیواره شب و روز گوشه این تخت
دارم میمیرم از غصه یه بغضی تو گلوم مونده
یه شب آتیشی از حسرت همه اشکامو سوزونده
دلم تا لب پره حرفه برای در واسه دیوار
هوای تازه تر میخوام شبیه عطر گندم زار
کاش اینجا بود دوتا دستات نمیتونم بخوابم باز
میسوزه جای...