ر فراسوی مرزهای تنت تو را دوست میدارم.
آینه ها و شبپره های مشتاق را به من بده
روشنی و شراب را
آسمان بلند و کمان گشادهی پل
پرندهها و قوس و قزح را به من بده
و راه آخرین را
در پردهای که میزنی مکرر کن.
در فراسوی مرزهای تنام
تو را دوست می دارم.
در آن دور دست بعید
که رسالت اندامها پایان...