اولین روز بارانی را به خاطر داری؟ غافلگیر شدیم چتر نداشتیم خندیدیم دویدیم و به شالاپ شلوپ های گل آلود عشق ورزیدیم !!!
دومین روز بارانی چطور؟ پیش بینی اش را کرده بودی چتر آورده بودی و من غافلگیر شدم سعی می کردی من خیس نشوم و شانه سمت چپ تو کاملا خیس بود ... و
سومین روز چطور؟ گفتی سرت درد می کند...
زندگی چیزی نیست که آن را واگذاریم
و با بی پروایی از آن درگذریم
زندگی چیزی است که باید آن را برداریم و با خود همراه کنیم
خداوند زندگی را به ما نبخشیده است تا از آن روی برگردانیم
... ... سرانجام خداوند از من و تو خواهد پرسید:
آیا "زندگی" را "زندگی کرده ای"؟