نتایح جستجو

اشک رازیست...لبخند رازیست...عشق رازیست... اشک آنشب لبخند عشقم بود... قصه نیستم که بگویی...نغمه نیستم که بخوانی...صدا نیستم که بشنوی یا چیزی که چنان که بدانی...یا چیزی که چنان ببینی...من درد مشترکم را فریاد کن ... دستت را به من بده دستهای تو با من آشناست... ای دیر یافت که با تو سخن میگویم بسان که...

بسان رهنوردانی که در افسانه ها گویند گرفته کولبار زاد ره بر دوش فشرده چوبدست خیزران در مشت گهی پر گوی و گه خاموش در آن مهگون فضای خلوت افسانگیشان راه می پویند ما هم راه خود را می کنیم آغاز سه ره پیداست نوشته بر سر هر یک به سنگ اندر حدیثی که ش نمی خوانی بر آن دیگر نخستین : راه نوش و راحت و شادی...

به این که: حیف از آن عمر گرانمایه ...

سریال وزینی هستش، کارای میرباقری همیشه قشنگ بوده، در مورد عرب و عجم هم فقط وضعیت جاری اون زمان روایت شده.

:surprised: :surprised: :surprised:

کسي را براي دوست داشتن انتخاب کن که قلب بزرگي داشته باشد تا مجبور نباشی به خاطر اينکه در قلبش وارد شوی خودت را کوچک کني

قضاوت و نتیجه گیری عجولانه ! ... مرد مسنی به همراه پسر ۲۵ ساله‏اش در قطار نشسته بود. در حالی که مسافران در صندلیهای خود نشسته بودند، قطار شروع به حرکت کرد. به محض شروع حرکت قطار پسر ۲۵ ساله که کنار پنجره نشسته بود پر از شور و هیجان شد. دستش را از پنجره بیرون برد و در حالی که هوای در حال حرکت را...

[IMG]

ببخش مهدی جون باشگاه خیلی عوض شده گم می‌شم توش. [IMG]

[IMG]

14..........

مگه تو ميشناسي اينجارو؟من باشگاه خودمونو ميخوام گفتم که بعید میدونم پیدا کنیم.:w19:

راههایی برای دوست داشتنی شدن: کار خاصی نکنیم و همانگونه که هستیم باشیم و به واسطۀ اعمال عجیب و غریب، باعث جلب توجه دیگران نشویم. ادب و احترام همیشه باعث جلب توجه و علاقۀ دیگران است. بیهوده حرف نزنیم و فقط وقتی که جای حرف زدن ماست، جمله ای بگوییم. پاکی و زیبایی، یکی از رموز تاثیرگذاری است...

Accept the Pain, Future will be Fruitful سختی را قبول کنید، آینده پرثمر خواهد بود Don't feel the work you are doing is pain, because there will be always a reason for that pain or work. احساس نکنید کاری که می‌کنید رنج است، زیرا همیشه دلیلی‌ برای آن رنج یا کار هست So face the pain, for the pain...

پادشاهي در يک شب سرد زمستان از قصر خارج شد. هنگام بازگشت سرباز پيري را ديد که با لباسي اندک در سرما نگهباني مي داد. از او پرسيد : آيا سردت نيست؟ نگهبان پير گفت : چرا اي پادشاه اما لباس گرم ندارم و مجبورم تحمل کنم. پادشاه گفت : من الان داخل قصر مي روم و مي گويم يکي از لباس هاي گرم مرا را برايت...

بیا دستتو بده با هم بریم... البته بعید میدونم پیدا کنیم...

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

به به 7 مهریا زیاد شدن... تولد همتون مبارک دوستای گلم:gol::gol::gol:

پناه بر خدا چه چیزایی آدم میشنوه!!!

گلمون کم بود که تشریف آورد!