یک لطیفه قدیمی است که میگوید، بنده خدایی میرود پیش روانکاو میگوید:
«برادرم دیوانه است، فکر میکند مرغ است!»
روانکاو به او میگوید:
«خوب چرا پیش من نمیآوریش»
جواب میگیرد: چون تخممرغهایش را نیاز داریم
خوب فکر کنم این خیلی شبیه نظر من درباره روابط انسانی است
این روابط کاملا غیر منطقی و...