آن شب ...
که مـــاه عاشـــقــانه هـــایمـان را ...
تماشا می کرد ...
آن شب که شب پره ها ..
عاشــقـــانه تر ..
نــــور را می جســـتند ...!
و اتاقم ..
سرشار از عطر بوسه و ترانه بود... !
دانستم..
تـــــو پـــژواک تمــــام عـــاشــقـانه های...
پس می زنم لحظـــــــه ها را
تـــــــا برسم به بلندای آغوش آرامش بخش تـــــــو
کـــــــه در آغـــــــوشم بگیـــــــری
و من ...
دنیـــــــایم را ببـــــــازم در پس عطـــــر تنتـــــــ ...
بعضی حرفا رو نمیشه گفت !
باید خورد ...
ولی بعضی حرفا رو نه می شه گفت ؛
نه میشه خورد ....
می مونه سر دل ،
... میشه دل تنگ !
میشه بغض ،
میشه سکوت ...
میشه همون وقتی که خودتم نمیدونی چته... !!!
رسم زندگی این است:
روزی کسی را دوست داری و روز بعد تنهایی
به همین سادگی
او رفته است و همه چیز تمام شده
مثل یک مهمانی که به آخر می رسد و تو به حال خود رها می شوی
چرا غمگینی ؟
این رسم زندگیست
پس تنها آوازبخوان
وقتی تو نیستی …
شادی کلام نامفهومی ست
و ” دوستت میدارم ” رازی ست
که در میان حنجره ام دق میکند
و من چگونه بی تو نگیرد دلم ؟
اینجا که ساعت وآیینه و هوا … به تو معتادند