نتایح جستجو

[IMG][IMG][IMG][IMG] تو هنوز آزادی کوروش؟؟

سلام عزیزم خوبی؟؟ آتوسا جان مشکل حل شد؟؟ با من تماس نگرفت...

سلام عمو!!! خیلی سرت شلوغه ها!!! عمو جات خالی بود با بچه ها رفتیم بیرون....عمو اسپاو رو دیدم!!!خیلی خوشحال شدم از دیدنش...کاش تو هم بودی ! عمو فروخم بود تازه!!! کلی خلاصه جات خالی بود..

ممنونم عزیزم!!! تو خوبی؟؟ راستی من خیلی خیلی خوشحال شدم از دیدنتا!!!! [IMG]

کاشکی می شد عمو...

نه دیگه...این برای ما دخترا شاید خیلی مثبت نباشه!!! واقعا که عموی پیر من از گنجشک می ترسه؟؟؟ عمو خوشحالم کردی یه دنیا... تورو تو دنیای خودت می بینم!!!شاید به زودی!!!!! شبت خوش!!!

من سکوت می کنم!!!آخ جون دارم دعواتون میندازم!!!!!عمو فک کنم کم بیاری ها!!!!

عمو بازم موافقم!!!!خدا .... [IMG]

آره بیا...هستم...

نه بابا...فروغ ظاهرش اینجوریه...دلش مثل گنجیشکه...خبرنداری در دنیای غیردیجیتال من چه آدم خطرناکیم!!!!!!

عمو کاملا در مورد فروغ باهات موافقم...کاش من هم!!!!

ایشالا به زودی کلاس زبانم شروع میشه...اگه همه چی خوب پیش بره ... که بعیده!!! می خوام برم از ایران...البته تو این فرصت یه کاری هم بهم پیشنهاد شده که دارم روش فکر می کنم... ممنووووووووووون!!!! تو هم که حتما میری سرکار!!!!

نه بابا!!!! چی میگی؟؟ به من میاد تو رو بندازم بیرون...با همون وسیله ای که گفتی!!! یا فروغ؟؟؟[IMG]

دعوا بود دیگه بابا...یادمه یه دفعه قاطی کردم...برای همینم هنوز ازت خجالت می کشم...ولی حق با توئه...این جملت هنوزم یادمه که گفتی باید هم برای پیروزیم برنامه داشته باشم هم برای شکست...

آره راست میگی ... یعضی چیزارو نمی شه پنهان کرد...اما تا بزرگی راه زیاده... عمو برنامت چیه؟؟می خوای اینجا بمونی؟؟ یا اومدی دوباره عادتمون بدی بری؟؟

خب نسبت به آخرین باری که ازم خبر داشتی...اون شب که باهم دعوا کردیم!!! آره خیلی بهترم...اما نمیشه گفت خوبم...بعضی چیزا بدجوردل آدمو می سوزونه...

نمی دونم فروغ...نمی دون شهرشه یا دانشگاش...نمی دونم چرا مشکل دارن باهاش...من تعریف قزوینو زیاد شنیدم اما انگار بقیه نظرشون فرق داره....تا اسمشو میارم قاطی می کنن:)

عمو جدی من بزرگ شدم؟؟؟از کجا می فهمی؟؟من خودمم حس می کنم...سعی می کنم به بقیه نشون ندم بزرگ شدم...اما این حس رو دارم...می خوام بدونم چی باعث شد این حس رو پیداکنی؟؟ من خیلی کم پست میدم چون حرفی ندارم...چون فاصله دارم با بقیه از لحاظ فکری و دیگه خیلی از اونایی که تاپیکاشونو دوست دارم اینجا...

وای وای!!!! من دارم درست می بینم؟؟آبجی فروغم اینجاس؟ فروغ جون قرار شد همون اصفهان بزنه آخه تو دانشگاههای تهران شبانه ای در کار نیست تو رشته عمران...

عمو می دونی و می دونم که این آرزوهای من فقط آرزوست...هیچ وقت بهش نمیرسم...مگه اینکه زمان برگزده به عقب...اما حتی فکر کردن بهشم منو آروم می کنه...من انقدر عاشق کودکیم که هرزمان اراده کنم به وضوح اون روزا رو میبینم...نگرانی من از بزرگیه... عمو دنیای منو تو خاکی نیست که خاک بتونه جدامون کنه...شاید...