شب آشیان شب زده،چکاوک شکسته پر
رسیده ام به ناکجامرا به خانه ام ببر
کسی به فکرعشق نیست ،کسی به فکر ماشدن
ازآن تبارخودشکن تومانده ای وبغض من
از این چراغ مردگی از این بر آب سوختن
از این پرند کشتن وازاین قفس فروختن
چگونه گریه سرکنم که یار غمگسار نیست
مرا به خانه ام ببر که شهر شهریار نیست
مرا به خانه...