نتایح جستجو

در قفس تنهایی خویش چه غریبانه باید سر کنم وقتی که دوست داشتن را در پشت پنجره های بسته به اسارت کشیده ام تنهایی سزای من است

دوور شده‌ای، خیلی دوور ولی باور کن اصلن سخت نیست به تو رسیدن فقط کمی باید این ساعت را دست‌کاری کنم!

از چه بنویسم وقتی تونیستی وقتی صدایت دیگردر گوشم نمی پیچد ونگاهت با نگاهم تلاقی نمیکند از چه بنویسم از دل بهانه گیرم یا آسمان ابری دیدگانم چگونه بگویم دوستت دارم تا دوستم بداری تا کنارم بمانی چگونه تو را طلب کنم از که باید تو را بخواهم خدایا بازی روزگارترا نمی فهمم اما هر چه هست بی...

خودم را کوچک کردم ... تا تو بزرگ شوی !!! حواسم نبود... آنقدر کوچک شدم که زیر دست و پایت گم شدم!!

آدم ها ... ، باهم ها و بی هم ها ... زوج و فرد ... و منی که انگار با پلاک ِ تنهائی ... هیچ راهی به محدوده ی ِ زوج و فرد ندارم...! ***

كاش میشد که نگار از عاشقی بو ببرد دل را به شكار چشم آهو ببرد خسته ز دلم ... بگو خریدار كجاست ؟ تا قلب مرا به شرط چاقو ببرد

زخمی عمیق در دلم است............ روزگار بی رحم نمک میپاشد.......... و من پیچ و تاب میخورمو همگان گمان میکنند که من مستم و میر قصم...

نـَــــــــــــــــــــــ ــه !!! اِنــــــگـار ... تــــــــــو مَــــــــرد ِ رَفتَــــــــن هَــــــم نیســــــــــــــتی ... اینبـــار جـــایمــان عَــــــــوَض ! تــــــــــو بمــــــــــان ؛ مَـــــــن مَـــــــــــردانــه می رَوَمــــ ... مَـــــــــــــــــــــــ...

هنـوز دروغ هایتــ را در گنجه دارم گاهی باورشان میکنم و بـاز عاشقتـــ می شوم ...

حِــس نمے شـَــم خستـه هــم نمے شـَــم مـــــَــــــــن رفیــقِِ نیمـه راه نیسَــم نا رفیــق

دفتر عمر مرا دست ايام ورقها زده است زير باران غم عشق قامتم خم شد و پشتم بشكست در خيالم اما همچنان روز نخست تويي آن قامت بالنده هنوز

تبسم تلخم با زاویه تند سخنانت بی ارتباط نیست!

گلبرگ چشمانم مي شكند در سنگيني اين هواي سرد تو را با خود به كوچه مي برم تو را با آن لبخند روشن انگشتانم را از فكر بي حس

برای تو می میرم ... تــــو وانمود کن که تــــــب کردی .. همین کافیست...

بار آخر ، من ورق را با دلم بُر میزنم ! بار دیگر حکم کن ، اما نه بی دل ! با دلت ، دل حکم کن ! حکمِ دل : هر که دل دارد بیندازد وسط ، تا ما دلهایمان را رو کنیم ... ... ... دل که رویِ دل بیفتد ، عشق حاکم میشود .. . پس به حکمِ عشق ، بازی میکنیم . این دلِ من ! رو بکن حالا دلت را ! دل...

دلـــهایم... برایت تنگ شده اند! آخر تو که نمیدانی ، برای فراموش کردنت دو دل شده ام.... حالا هدوتاشون برای تو ،تنگ شده...

زمرگم من نمیترسم اگر دنیا سرم ریزد از این ترسم که بعد از من گلم را دیگری بوسد

یمه ی گـُمشـــده ام نيستي كه با نيمـــه ي ديگـــــر به جُستجويت برخيزم تو ... تمام گـُمشده ي منــي تمام گـُمشده ي من ... !!!

این شعرها که جار می‌زنم یعنی هنوز ابتدای عاشقی‌ ست و گـــــــــــــــــــرنـــ ــــــــــــــــــــه ، "عاشقان !! کُشته‌ گانِ ِ معشوق‌ اَند ... "برنیاید زِ کُشته‌گان آواز" ...

وقتي تنت را ميان تار و پودش حبس مي كني ، بوي عطرت را كه مي گيرد ، وقتي تب مي كند از گرميِ تنت ، وقتي با تپش هاي دلت ، همراه مي شود ... حسودي مي كنم ! به "پيراهنت" عجــيب ، حسودي مي كنم!!