نتایح جستجو

قصه به پایان رسید و من همچنان در خیال چشمان سیاه تو ام که ساده فریبم داد ! قصه به پایان رسید و من هنوز بی عشق تو از تمام رویا ها دلگیرم

فکر میکردم آنقدر از نگاهم بیزار شده ای که دور دور رفته ای… اما دور شده بودی تا پا به پا شدنت را نبینم… و اشکهای خداحافظی را شرمنده تشکرام تمومید :gol::gol:

تو که میدانستی با چه اشتیاقی…خودم را قسمت میکنم پس چرا …زودتر از تکه تکه شدنم…جوابم نکردی…برای خداحافظی …خیلی دیر بود…خیلی دیر !! .

همیشه از همان ابتدای آشناییمان در هراس چنین روزی بودم و کابوس خداحافظی را میدیدم اکنون شد آنچه نباید میشد

تو را آرزو نخواهم کرد..هیچ وقت..! تو را زمانی می خواهم که خودت بیایی نه با آرزوی من

قرارمان فصل انگور، شراب که شدم بیا… تو جام بیاور من جان!

تو را طلب نمیکنم…نه اینکه بی نیازم… صبورم

سالهاست که معنای این را نفهمیده ام “رفت و آمد” یا “آمد‌ و رفت” ؟ آدمها می‌روند که برگردند ، یا می‌آیند که بروند

چقدر تلخ است بعد از سال ها انتظار نیمه گم شده ات را کامل بیابی!!!!!

قرارمان فصل انگور، شراب که شدم بیا… تو جام بیاور من جان!

فکر کنم شعر سپید بود :d البته من شاعرش نبودما

[IMG]

[IMG]

[IMG]

[IMG]

[IMG]

[IMG]

[IMG]

[IMG]

[IMG]