نتایح جستجو

  1. mani24

    | تفحص | خاطرات و روایات تفحص

    سال 72 در محور فكه اقامت چند ماه هاى داشتيم. ارتفاعات 112 ماواى نيروهاى يگان ما بود. بچه ها تمام روز مشغول زيرورو كردن خاك هاى منطقه بودند. شب ها كه به مقرمان بر مى گشتيم، از فرط خستگى و ناراحتى، با هم حرف نمى زديم! مدتى بود كه پيكر هيچ شهيدى را پيدا نكرده بوديم و اين، همه رنج و غصه بچه ها بود...
  2. mani24

    | تفحص | خاطرات و روایات تفحص

    سال 73 بود كه همراه بچه ها در منطقه والفجر مقدماتى فكه كار مى كرديم. ده روزى بود كه براى كار، از وسط يك ميدان مين وسيع رد مى شديم. ميان آن ميدان، يك درخت بود كه اطراف آن را مين هاى زيادى گرفته بودند. روز يازدهم بود كه هنگام گذشتن از آنجا، متوجه شدم يك چيزى مثل توپ از كنار درخت غلت خورد و در...
  3. mani24

    | تفحص | خاطرات و روایات تفحص

    توسل به امام رضا (ع) چند روزي بود كه موفق نشده بوديم پيكر شهيدي را كشف كنيم و برادران، اين مسأله را يك سلب توفيق از خود مي‌دانستند. به همين خاطر، يك شب مراسم دعا و زيارت عاشورا برگزار كرديم و در آخر، همگي به امام رضا (ع) متوسل شديم تا بلكه بتوانيم پيكر شهدا را كشف كنيم. فرداي آن روز، بچه‌ها با...
  4. mani24

    | تفحص | خاطرات و روایات تفحص

    اين جاشهيدي خفته است در عالم خواب، داخل يكي از شيارهاي فكه با همان چوب‌دستي كه به علت كمردرد، دستم مي‌گرفتم، قدم مي‌زدم. تا اين‌كه به كپه‌ي خاكي رسيده، با چوبدستي به همراهان اشاره كردم كه اين‌جا را بكنيد، شهيد دفن است. هنوز آن‌جا را نكنده بودند كه از خواب پريدم. از آن‌جايي كه روزها مشغول تفحص...
  5. mani24

    | تفحص | خاطرات و روایات تفحص

    اصحاب قتلگاه يكي دو روزي مي‌شد كه شهيدي پيدا نكرده بوديم؛ يعني راستش، شهدا ما را پيدا نكرده بودند. گرفته و خسته بوديم. گرما هم بدجوري اذيتمان مي‌كرد. همراه يكي از بچه‌ها داشتيم از كنار گودال قتلگاه شهداي فكه، كه زماني در زمستان سال 61 عمليات والفجر مقدماتي آن‌جا رخ داده بود، رد مي‌شديم. ناگهان...
  6. mani24

    خاطرات زیبا از سرداران شهید و رزمندگان

    سال 72، والفجر1، بدن مطهر شهیدی 17-16 ساله را دیدم. حدود ده سال از شهادتش می گذشت. برجستگی روی قلبش نظرم را جلب کرد. با احتیاط، مبادا ترکیب استخوان هایش به هم بریزد، دکمه های لباسش را باز کردم. یک کتاب فیزیک بود، یک دفتر و یک جزوه، و یک برگه ی سوال. از روی اسمی که اول کتابش نوشته بود، شناسایی اش...
  7. mani24

    درد دلی با صاحب الزمان(حضرت مهدی عج)

    مرا ببخش نگشتم چنان كه می خواهی به پات جان نسپردم ز فرط خودخواهی همیشه عهد شكستن ز سمت من بوده مرا ببخش كه سوگند خورده ام گاهی تمام عمر فقط ادعا، كه یار توام ولی دریغ چه گویم، خودت كه آگاهی عزیز كشور جانی و یوسف دنیا ولی دریغ كه ماه نشسته در چاهی و باز پرسش آخر ، جواب معلوم است " عزیز...
  8. mani24

    هزاران گل برای گل نرگس(برای تعجیل در ظهور صلوات)

    اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
  9. mani24

    کوچه های تنهایی

    من و تو تهديدی برای فضای سبز نبوديم ! خطری برای حيات وحش نداشتيم ! من و تو فقط جوان بوديم و آرزوهای کوچکی داشتيم !!!
  10. mani24

    کوچه های تنهایی

    ســــال هاست نبودنتـ در شبـــ ــ ـ هاي پاييــــز يکـ ســـــاعتـ زودتر شــــروع مي شـــود ... !
  11. mani24

    ...اولین جمله ای که با دیدن این عکس به ذهن تون میاد رو بنویسید...

    دوست داشتن یک نوع باوره؛ خوش به حال اون باوری که صادقانه باشه......
  12. mani24

    جایگاه ادب

    ولی اگر زمانی عدد 1 رفت ( اخلاق )؛ چیزی به جز صفر باقی نمیماند ، 000 ممنون عالی بود
  13. mani24

    تاپیک جانبازان (زینبیان)

    خاطره یک جانباز از اولین سحری زندگیش ایسنا: حجت کردی جانباز شیمیایی ۳۰ درصد اعصاب و روان با نقل خاطره‌ای از ماه مبارک رمضان در جبهه گفت: اولین سحری زندگی‌ام را در زیر گلوله توپ و خمپاره خوردم. وی افزود:اولین شب ماه مبارک رمضان، فرمانده گردان ما را جمع کرد و پس از قرائت دعا و سخن گفتن درباره...
  14. mani24

    خاطرات زیبا از سرداران شهید و رزمندگان

    چون به شما علاقه دارم ، به روی چشم در تاریخ جنگ های بین المللی و مذهبی ، حفظ اسرار از شاخصه های مهم پیروزی طرفین بوده . كه عدم بی اعتنایی به رعایت آن بعضاً‌ خسارات جبران ناپذیری را به بار آورده است . در جنگ عراق علیه جمهوری اسلامی ایران ، عملیات (والفجر8) رعایت این اصل مهم در كنار اصل...
  15. mani24

    خاطرات زیبا از سرداران شهید و رزمندگان

    آقا هم گریه كرد ! در بیمارستان شهید مصطفی خمینی تهران بستری بودم. مجروحین زیادی روی تخت‌های بیمارستان دراز كشیده بودند. به ما اطلاع دادند كه بعد از ظهر مردم برای عیادت می‌آیند. با شنیدن این حرف خوشحال شدیم و خودمان را جمع و جور كردیم و منتظر ماندیم. عید سعید غدیرخم بود. ساعت 3:30 بعد از ظهر...
  16. mani24

    خاطرات زیبا از سرداران شهید و رزمندگان

    آرزو من و مسعود علی‌جانی هر دو در گردان امام حسین (ع) لشكر كربلا بودیم. بعد از این‌كه از هم جدا شدیم با نامه با یكدیگر ارتباط داشتیم. یك‌بار عكسی از خودش را برایم فرستاد. اما زمینه‌ی پشت عكس تصویر یك پاسدار بدون سر بود كه جای سر در بدنش شمع روشن كرده‌بودند. برایم جالب بود. علت انتخاب این...
  17. mani24

    خاطرات زیبا از سرداران شهید و رزمندگان

    ماز پشت خاک ریز پشت یک خاک ریز نشسته بودیم و رفت وآمد نیروهای عراقی را به دقت زیر نظر گرفته بودیم تا هر گونه تحرک شان را ثبت کنیم.آن قدر به عراقی ها نزدیک بودیم که حتی با هم حرف نمی زدیم و حرف هایمان را با اشاره به هم می فهماندیم. محمد تقی(سردار شهید ابوسعیدی ) اشاره کرد به من و با حرکت لب گفت...
  18. mani24

    خاطرات زیبا از سرداران شهید و رزمندگان

    نواب صفوي به مشهد آمد. او را اولين بار در آنجا بود كه شناختم. تصور مي كنم سال 1331 يا 1332 بود. شنيدم كه او و فدائيان اسلام، به دعوت عابدزاده، وارد مهديه مشهد شده اند. جاذبه اي پنهاني، مرا به سوي او مي كشاند و بسيار علاقه داشتم كه نواب را از نزديك ببينم. . مي خواستم به مهديه بروم،...
  19. mani24

    خاطرات زیبا از سرداران شهید و رزمندگان

    سوسنگرد دوبار محاصره شد و این شهر یک شهر مقاوم و آسیب دیده ای است.بار اول یا دوم بود که آنجا محاصره شد بعد از آن که مدتی بود عراقی ها نزدیک ما بودند و توانستند وارد سوسنگرد شوند و نیروهای ما را از داخل شهر عقب بزنند ،که حتی فرماندار هم برای آنجا معین کردند اما بعدا نیروهای ما رفتند عراقی ها را...
بالا