نتایح جستجو

و تو بیشتر... :gol: تو دانی و من داخل کوزه چیست می پخته دیگر میه خام نیست

سلام.... روز عالی خوش یه آبجی داداششو همیشه دوس داره ... ولی داداشها این جوری نیستند...:gol: مجید خان پیام نه پست...

سلام آقا سعید... منم به عنوان همشهریه عطار به شما هم تبریک می گم و هم خوش اومد می گم واسه حضورتون تو این تاپیک.. واقعا لطف کردین که این تارنما رو واسمون گذاشتین.... ایشالا جبران کنیم.... قدمتون گلبارون...

در احوال و زندگی عرفانی، انقلاب درونی و دگرگونی شخصیت شیخ «فریدالدین عطار»افسانه‌ای را نقل می‌کنند که بیش و کم شنیده ایم: «می گویند روزی «عطار» در دکان عطاری خود مشغول به کار بوده است. درویشی وارد می‌شود،چند بار شئِ‌الله می‌گوید و از او چیزی می‌خواهد اما «عطار» به درویش توجهی نمی‌کند. درویش...

عمری به هوس گذاشتی خیز و برو سر بر که و مه گذاشتی خیز و برو دانی تو که هر که زار ناچار بمرد به از من و از همچو تو بسیار بمرد *** از مال جهان جز جگری ریشم نیست اینست و جز این هیچ کم و بیشم نیست از خویشتن و خلق به جان آمده ام یک ذره دل خلق و سر خویشم نیست *** آنکس که تمام متقی خواهد بود ایمن...

سلام... یاسمن جون.. خوبی.:gol: تو کجایی دلم واست تنگ شده...:heart: تو نیستی من یکسره داداشتو می گم درس بخونه...:warn: خیلی کم میای... میای یا اینجا نمی یای؟ هر جا هستی بهترین اروزها رو واست دارم...:gol: شاد باشی

آفرین پسر خوب یعنی این...:gol: الان که دیروقته برو بخواب... فردا خوب درساتو بخونی.... ازت می پرسما..:warn: دیگه شبت به خیر ... دوستان شب شما هم خوش:gol:

من خوبم..... 10 دقیقه دیگه درس....:warn: چی معنی داری تو اینجایی...:cool:

سلام.... خوبی؟ تو چرا پای درست نیستی...:cool: من یه شب به خاطر مشکلاتی نیومدم... دیگه بی خیاله همه چی؟:que:

سلام کسی نیست؟ مجید..... هستی ... نیستی...

سلام... من ایملتو نداشتم و گرنه بهت خبر می دادم... ممنون که اومدی به تاپیک عطار و او مطالب قشنگو گذاشتی

ممنون از اومدنت شادی باشی

ممنون عزیزم...... دیگه سایت مشکلاتی که داشت مقارن شد با بزرگداشت همشهری من...:gol: خیلی خوشحالم کردی.. جبران کنم...:heart:

یا قمر بنی هاشم:gol:

حکایاتی از تذکره الاولیا حکایاتی از تذکره الاولیا ● سر زلف تو «حسین مودب» نقل می کند که «در نیشابور، بازرگان بودم. چون آوازه «شیخ ابوسعید» را شنیدم - اگرچه منکر صوفیان بودم - به مجلس او رفتم. چون چشم شیخ بر من افتاد، گفت؛ «بیا که با سر زلف تو کارها دارم!»نشستیم. در آخر مجلس شیخ، از جماعت...

سلام... ممنون...خیلی خوشحالم کردی که سر زدی... :gol:ایران ای سرای امید بر بامت سپیده دمید:gol:

ممنون از بازدیدت از تاپیک عطار نیشابوری...

حالا بفرست کانون بررسی می شه...:redface: چشم من کمک می کنم

عشق جز بخشش الهي نيست اين به سلطاني و گدايي نيست عشق وقف است بر دل پردرد وقف در شرع ما بهايي نيست

نه باید شعرا مال خودت باشه... باید حداقل دو شهر و بگردی.... خیلی تلاش کن:gol: