فقیری که فقط به اندازه ی یک وعده غذا پول داشت با یک عارف برخورد کرد و او سکه طلایی به او داد و گفت: با پشتیبانی این طلای گرانبها وارد کار تجارت شو و هر وقت داشتی ورشکست می شدی این طلا را بفروش و نگذار زمین بخوری ! مرد فقیر توصیه ی عارف را پذیرفت و با همان پول غذایش به داد وستد پرداخت و . . . پس...